۱۳۹۷/۰۳/۰۹
۱۲:۵۲ ب٫ظ

یکی از اعضای جدا شده از گروه تروریستی داعش، تجربه اولین ماه رمضانش را در پایتخت داعش توصیف می‌کند.

تجربه ماه رمضان یک تروریست در پایتخت داعش

به گزارش جام جم آنلاین به نقل از تسنیم، محمد الفاهمِ تونسی (متولد 1990) به واسطۀ شغل پدرش و حضور او در آلمان، در دورتموند متولد شد و پنج سال نخست زندگی را هم در همان کشور گذراند. بعد از این سال‌ها هم که به تونس بازگشت، رؤیای زندگی او بازگشت به زادگاهش و زیستن در آلمان بود. اما زمینه‌های مذهبی شخصی، او را پای دروس برخی از شیوخ کشاند و حوادث سیاسی جهان عرب (خصوصاً فلسطین) باعث روی‌گردانی او از حاکمان کشورش (و دیگر حکام عرب) و توجه به حرف کسانی شد که از این حاکمان انتقاد داشتند. همین‌ها به‌مرور زمینه‌ساز دوستی او با افرادی شد که آن‌ها خود، رفقای سلفی داشتند. این اولین گام او برای ورود به دنیای سلفی‌گری بود.

حادثه‌ای که در همان سنین اوایل جوانی برای او رخ داد و منجر به دستگیری‌ و سپس ممنوع‌الخروج شدنش شد، باعث شد بیش از پیش با سلفی‌ها دمخور و با برخی از مهم‌ترین شیوخ سلفی تونس آشنا شود، به نحوی که بعد از مدتی چشم باز کرد و دید یک سلفی تمام‌عیار است!

جریان انقلاب تونس و قدرت‌گیری سلفی‌ها در عرصۀ اجتماعی کشور در دوران پس از انقلاب، و سپس درگیری‌های امنیتی که با نیروهای حکومتی تونس پیدا کرد، با اوج‌گیری ستارۀ داعش و دیگر تکفیری‌ها در آسمان شام هم‌زمان شد. و همین زمینه‌ساز شوق او برای هجرت به شام و پیوستن به «جهاد» شد. شوقی که بعد از فراز و فرودهای متعدد، نهایتاً جامۀ واقعیت پوشیده و او توانست آرزوی دیرینه‌اش، آرزوی رسیدن به شام را محقق کند.

حضور در دوره‌های آموزشی، رفاقت با دیگر تکفیری‌ها، قضایای داخل حکومت داعش و حضور در جنگ‌های این حکومت تکفیری گرفته تا حوادث شخصی که برای او پیش آمده و منجر به برخی تحولات فکری در او شد.کتاب «من در رقه بودم» خاطرات «محمد الفاهم» (ابوزکریا) عضو جدا شده داعش و عنصر تکفیری که هادی یحمد خاطره‌نگار آن و وحید خضاب مترجم آن بوده است توسط انتشارات نارگل به بازار نشر آمده است.

در ادامه خاطره ابوذکریا از تجربه اولین ماه رمضانش در حکومت داعش را می‌خوانید:

«در ماه رمضان به یرقان مبتلا شده بودم. این اولین ماه رمضانی بود که در سایۀ دولت خلافت می‌گذراندم. چقدر در آن یک سالِ پیش از هجرتم در تونس با خودم می‌گفتم «رمضان سال آینده در دولت خلافت خواهم بود.» حالا ماه رمضان فرا رسیده بود، در حالی که من در بدترین وضعیت به سر می‌بردم.

دولت خلافت تلاش داشت آن‌طور که شایسته است، ماه رمضان را با نماز تراویح و دروس دینی گرامی بدارد. در این ماه، در مراقبت، سخت‌گیری بیشتری می‌کنند و مجازات روزه‌خواران بیشتر می‌شد. یادم هست یکی از مجازات‌های دولت خلافت در صورت پیدا کردن یک روزه‌خوار، این بود که او را در قفسی گذاشته و در خیابان‌های رقه می‌چرخاندند.

در اواخر ماه رمضان که مقداری حالم بهتر شد، رفت‌وآمد به مسجد شهدا در همان خیابان محل سکونتم، خیابان القطار، را از سر گرفتم. در آن‌جا گه‌گداری به عنوان امام جماعت «در نماز تراویح»، جلو می‌ایستادم. نمازگزارها از ترتیل زیبایم (آن‌طور که خودشان تعریف می‌کردند) خوش‌شان می‌آمد. سعی می‌کردم در تلاوتم از قاری عربستانی «سعود الشریم» تقلید کنم. از همان زمان که در تونس بود از او خوشم می‌آمد.

طبیعتاً شهر رقه در بین مهاجرینی که از چهار گوشۀ دنیا به آن‌جا آمده بودند حافظ قرآن کم نداشت، ولی معمولاً کسی به عنوان امام جماعت «نماز تراویح» انتخاب می‌شد که مردم لحن تلاوت و شیرینی صدایش را می‌پسندیدند.»