۱۳۹۸/۰۲/۲۴
۱۲:۰۲ ب٫ظ

قاضی‌زاده در یادداشتی درباره آخرین اثر احمد مدقق می‌نویسد: اگر قرار است «آوازهای روسی» برای مخاطب ایرانی نواخته شود، بهتر بود با انتخاب زاویه دید دانای کل نامحدود عرصه‌های بیشتری جلوی چشم مخاطب ایرانی باز می‌کرد.

«آوازهای روسی» برای که نواخته می‌شود؟

به گزارش الأمه:

«آوازهای روسی» داستان یعقوب دانشجو که عشقی نافرجام داشته و قرار است از دریچه ذهن او دوره ای از تاریخ افغانستان روایت شود. انتخاب این زاویه دید برای گستره تاریخی که برای مخاطب ایرانی گنگ است خود بسنده نیست. مخاطب ایرانی برای اینکه متوجه دوره تاریخی داستان شود مجبور به کسب اطلاعاتی بیرون از داستان می‌شود. انگار با این زوایه دید تمام داستان را از نمای کلوز (بسته) نمایش می‌دهد و قرار است سر بسته بماند. این ادعا را پاراگراف پیش از شروع رمان نیز تأیید می‌کند: «نویسنده تأکید می‌کند که تمام ماجراهای این کتاب را در خوابی نیمروزی دیده است»؛ چقدر این حرف را باور کنیم و چقدرش را فریب بدانیم؟ چقدر آن را برای فرار از روایت این بازه تاریخی بدانیم؟ گویی نویسنده سر خودش را روی سینه‌اش تجسم کرده است که به خود اجازه نداده پایش را فراتر بگذارد که هم خودش بیشتر جهان داستانش را کشف کند و هم مخاطب را شیرفهم کند. گو اینکه داستان قرار است از پشت همان شیشه مات و بخار گرفته روایت شود که مبارکه با دست پاک کرد و صورتش را چسباند. باز در آنجا دستی روی شیشه کشیده شد و مشاهده‌ای شفاف اتفاق افتاد.

اگر نویسنده جاه‌طلب بود و داستان را با زاویه دید دانای کل روایت می‌کرد، حجم داستان دو یا چند برابر می‌شود. شاید شاهکاری نزدیک به جنگ و صلح تولستوی خلق می‌شد. این‌بار صلح‌هایی که در رستوران آیلین و همسرش می‌گذشت و جنگ‌هایی که بین مجاهدین و خلقی‌ها. با این رفت و برگشت‌ها ورث را در زمان خانی جبار خان می‌دیدیم. به جبار خان نزدیک می‌شودیم که تکرار نیکلای آندره یویچ _شاه بروس_ در جنگ و صلح است. سوال‌های ریز و درشت‌مان پاسخ داده می‌شد. مبارکه در روز عقدش با نعیم به یعقوب فکر می‌کرد؟ فرزام و هم پالگی‌هایش در خلوت چه نقشه هایی برای یعقوب‌ها می‌کشیدند؟ سردمدار این جنگ‌ها کی بودند و از کجا خط می‌گرفتند؟

با انتخاب زاویه دید محدود برای روایت تاریخ، انگار آتشی افروخته و خرواری گاه رویش ریخته. فقط دودش به چشم ما می‌رود با کمی سوزش. اما تلخی تاریخ را حس نمی‌کنیم. ما را درون آتش نمی‌اندازند.

اگر قرار است «آوازهای روسی» برای مخاطب ایرانی نواخته شود، بهتر بود با انتخاب زاویه دید دانای کل نامحدود عرصه‌های بیشتری جلوی چشم مخاطب ایرانی باز می‌کرد. با انتخاب زاویه محدود، نویسنده برای روایت داستان متمسک به جزئیات فراوان و بیش از اندازه شده که از کار بیرون زده است. جزئیاتی که مخاطب احساس می‌کند قصه را کش‌دار می‌کند و به اصطلاح آب توش می‌اندازد. ریزه‌کاری‌هایی که خوب تصویر شده بودند؛ ولی برای این قصه نبود. برای یک تمرین ساده نویسندگی به کار می‌آید. این حجم از جزئیات با این حجم از کلمات انتظاراتم را برای بازگویی آن پهنه از تاریخ افغانستان برنیاورد. جزئیاتی که سؤالات من را پاسخ نمی‌دهند. جزئیاتی که محتوا نمی‌دهند و جنبه زینتی پیدا می‌کنند؛ مثل فصل پانزدهم صحنه کشته شدن آیلین از زبان دکتر و تصویر پایین آوردن جنازه او.

البته ناگفته نماند که سید احمد مدقق هنرمندانه و حرفه‌ای از پس زاویه دید محدود به ذهن یعقوب برآمده است. این عنصر را چنان با دقت پیگیری می‌کردم که اگر جایی از داستان خارج از زاویه دید روایت شد، مچ نویسنده را بگیرم. ولی هوشمندانه داستان با زاویه دید دانای محدود به ذهن یعقود روایت می‌شود. البته دو سه جایی زاویه دید حالت تخاطب پیدا می‌کند مثل: صفحه 91:

_تصدیق کن یعقوب که قیافه این دختر عقلت را پرانده است.

و صفحه 60:

_دخترک لاتری فروش تمام برگه‌هایش را برای تو آورده است...

این تخاطب‌ها را با بیان حدیث نفس یعقوب با خودش (واگویه درونی) می‌توان توجیه کرد. نتیجه اینکه نویسنده از پس اجرای خوب زاویه دیدی که برگزیده برآمده ولی در انتخاب نوع زاویه دید خطا کرده است.

 

«آوازهای روسی» را چه کسانی می‌خوانند یا چه کسانی از خواندنش لذت می‌برند؟ این را به خاطر زبان روایی داستان می‌گویم. با استقرایی ناقص، کتاب را به سه گروه واگذر کردم. اول کسانی که برای اولین‌بار یا از معدود داستان‌هایی است که دست می‌گیرند. دوم آنهایی که حرفه‌ای رمان می‌خوانند و با زبان داستانی ارتباط دارند و علاوه بر آن دستی بر قلم دارند. گروه سوم که بین این دو دسته بودند. کم و بیش با داستان آشنا بودند و خوانش‌هایی را در این عرصه داشتند.

گروه اول همان فصل ابتدا، کتاب را زمین گذاشت. می‌گفت خوش خوان نیست. تعلیق ندارد. چنگکش جایی از داستان گیر نکرد که ادامه دهد. گروه سوم پذیرفته بودند که داستانِ سخت‌خوانی است ولی قصه داستان گرفته بودشان و ادامه داده بودند. گروه دوم که لازم به گفتن نیست. خوراکشان بود. یک داستان با زبان جدید که قرار است دایره واژگانشان را گسترش بدهد.

_ریکشا، اَلماری، بروت، پرولتاریا، وُلسوال، چِلَم، بودَنه، موتَر، سُتره، گادی وان، شِفر، فَیر، جَمپی، آرنگ، قچاق، آجه، اِشترنگ، عنعنات

و ترکیب‌بندی‌های نو و جدیدی مشاهده کنند:

_برود به رستورانت ترکی یاشار و فرمایشی هوسانهبدهد.

گروه دوم به عشق زبان داستان که بخشی از بار تعلیق را برعهده گرفته می‌خوانند. با این مقدمه‌چینی می‌گویم این کتاب برای کسایی که با داستان به تازگی آشنا شده‌اند، نیست. البته نقص و ضعف «آوازهای روسی» به شمار نمی‌آید. نشان می‌دهد که حتماً پس این نوشته یک نویسنده حرفه‌ای نشسته است. که قرار نیست قصه‌ای دم دستی و پیشِ پا افتاده را جلو ببرد. قرار است قصه‌ای با ویترین زبان نو و تازه روایت کند.

_فرزام گفت: «مصروف چی کاری هستی؟ می‌خواهم کمکمان کنی. پنج‌شنبه این هفته بیا پارک زرنگار. از مظاهره ما یک گزارش نوشته کن. بعد برایت یک کار دائم داریم.» خواست بپرسد چه کاری؟ نپرسید. ترسید دستپاچه و محتاج به نظر برسد یا فرزام را به این خیال بیندازد که من بودم به فریاد یعقوب رسیدم.

*

یکی از شاخصه‌های «آوازهای روسی» تکرار است. -وحشت از این که زندگی چیزی جز تکرار نیست. تکرار حادثه‌ها و تکرار تراژدی‌ها. فقط جای قربانی‌ها در هر عصری تغییر می‌کند._ این تکرارها آدم را یاد زندگی می‌اندازد. یاد فصل‌ها، روزها، ساعت‌ها که مدام در حال تکرارند. شروع بازی تکرارها از فصل 10 است:

_جای بوسه‌اش در پای یک صد و بیست و هفتمین درخت در یکی از صبح‌های ورث.

همان فصل

_بخار از شیشه‌ای پاک کرده باشند و صورتی چسبیده باشد به شیشه و به او نگاه کند.

انگار نویسنده فصل 10 را انتخاب کرده برای تکرار و یادآوری آنچه که گفته است.

_عشق آدم را در برابر حزب عصیان‌گر می‌کند. مذهب را باید فراموش کرد، اما عشق را باید کشت.

تکرار دیگر در همان فصل

_باید رودخانه‌ای آرام را تصور می‌کرد که از میان دره‌ای فراخ می‌گذرد و او روی تخته‌ای چوبی به پشت خوابیده است.

*

در آخر امیدوارم با خواندن این متن شناخت بهتری نسبت به رمان «آوازهای روسی» سید احمد مدقق به دست آورده باشید.


منبع: تسنیم