موسی عصمتی، از شاعران روشندل کشور، در یادداشتی بهمناسبت سالروز تولد محمدکاظم کاظمی، شاعر افغانستانی، به نقل خاطرهای درباره او پرداخته است.
«اولین دیدار»؛ یادداشتی به مناسبت سالروز تولد محمدکاظم کاظمی
به گزارش الأمه:
بیستم دیماه، سالروز تولد محمدکاظم کاظمی، شاعر و پژوهشگر است. کاظمی که از مهاجران فارسیزبان در کشور است، در سالهای اخیر سهم قابل توجه و غیر قابل انکاری در پیوند میان فارسیزبانان و اعتلای فرهنگ کشورهای فارسیزبان داشته است. به همت او و مانند او، در سالهای اخیر فصل جدیدی در روابط فرهنگی میان کشورهای فارسیزبان ایجاد شده است. موسی عصمتی، از شاعران کشور، بهمناسبت سالروز تولد این شاعر یادداشتی درباره او نوشته و در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است. این یادداشت را میتوانید در ادامه بخوانید:
اولین دیدار
ای به امید کسان خفته ز خود یاد آرید
تشنهکامان غنیمت ز احد یاد آرید
این مطلع اولین شعری بود که از جناب محمدکاظم کاظمی شنیده بودم. آن هم در قالب یک سرود حماسی که آن سالها از رادیو بسیار پخش میشد. چهارم دبیرستان که در مشهد تحصیل میکردم، متوجه شدم که ایشان هم در این شهر سکونت دارند و با حوزه هنری سازمان تبلیغات همکاری میکنند. مشتاق بودم ایشان را ملاقات کنم؛ با شمارهای که از 118 به دست آورده بودم، با سازمان تبلیغات تماس گرفتم. تلفنچی با چند ارتباط از این اتاق به آن اتاق بالاخره شماره تلفنی را در اختیارم قرار داد. بلافاصله با آن شماره تماس گرفتم.کسی که از آن طرف خط جواب داد، لهجهای به شیرینی دری داشت! بله خود استاد بودند. مهربان و متواضع. بسیار خوشحال بودم که صدایشان را میشنوم. گفتم شعرهایتان را خیلی دوست دارم از جمله شعر:
ای به امید کسان خفته زخود یاد آرید
تشنه کامان غنیمت ز احد یاد آرید ***
عاقبت با ناله سودا میشود آهی که نیست
زیر گام ما به منزل میرسد راهی که نیست
و همچنین غزل زیبای:
باز دیشب تبری رفت به باغ گل سرخ
چه کسی رفت خدا را به سراغ گل سرخ
که استاد با شنیدن این غزل اخیر در جواب گفتند این شعر از جناب سید ابوطالب مظفری است. به هر روی دو و سه شعری را که از شاعران مهاجر افغانستان در خاطر داشتم، تأثیرشان را در من گذاشته بودند. شیفته و مجذوب شخصیت و اندیشه استاد کاظمی شده بودم! در نهایت قرار شد پنجشنبه همان هفته در حوزه هنری ایشان را ملاقات کنم. عصر پنجشنبه بود، تقریباً اواخر خرداد یا اوایل تیر 76 از اتوبوس در میدان شهدا پیاده شدم.
مسیر چهار طبقه را در پیش گرفتم. گاهی کسانی در مسیر دستم را میگرفتند و راهنمایی میکردند و گاهی تنها عصازنان به راهم ادامه میدادم. حوالی حوزه هنری بود که کسی به من نزدیک شد و با لهجه شیرین دری پرسید:
کجا میروی؟
گفتم : حوزه هنری
گفت: اتفاقاً من هم همانجا میروم.
پرسیدم: شما آقای کاظمی هستید؟
گفت: نه سید اسحاق شجاعی هستم
بعدها فهمیدم او یکی از داستاننویسان مطرح افغانستان بوده! با سید اسحاق به حوزه هنری رسیدیم. او که متوجه شده بود با آقای کاظمی قرار دارم، در ورودی حوزه هنری مرا روی یک صندلی نشاند و رفت. بعد از دقایقی پیشم برگشت و گفت با آقای کاظمی تماس گرفتم، ایشان گفتند با شما قرار دارند و تا نیم ساعت دیگر خودشان را به اینجا میرسانند.
سیداسحاق به دنبال کار خودش رفت و من نشستم تا ساعت 5 که استاد از راه رسید. گرم، مهربان و صمیمی بود. انگار که سالها همدیگر را میشناختیم! با هم به اتاقی رفتیم که ظاهراً محل کار شان بود.کمی با هم صحبت کردیم. از مدرسه، از شعر و از افغانستان گاهی ایشان سکوت میکردند. احساس میکردم در حال نوشتن چیزی هستند. بعد با هم به اتاق دیگری که دورتادورش صندلی چیده شده بود، رفتیم. در واقع همان اتاقی بود که جلسات شعر در آن برگزار میشد. شاعران به نوبت شعر میخواندند و درباره شعرها بحث میکردند. استاد هم در آن جلسه غزل کندو را خواندند. فکر میکنم همان غزلی بود که یک ساعت قبل داشتند آخرین ویرایشها را روی آن انجام میدادند. شاعران روی یک یا دو بیت آن حساس شده بودند و با ایشان مزاح میکردند.
بعد از آن نوبت به من رسید که استاد مرا به حاضران معرفی کردند ومن غزل تازهای را که سروده بودم با مطلع:
با تو دل هلهلهای دیگر داشت
عشق هم حوصلهای دیگر داشت
را خواندم و در پایان از دوستان خواستم تا نقد بفرمایند که استاد کاظمی رو به من کردند و گفتند: ما رسم داریم کسی که برای اولین بار به این جلسات بیاید مهمان محسوب میشود و از جلسه دوم به بعد به طور جدی شعرش را نقد میکنیم.
در واقع این اولین دیدار با این شخصیت فرهیخته بود که پنجرهای نو و روشن به سمت زندگی شعریم گشود. سالهاست که از این استاد نازنین بهره میبرم و بسیار مدیون مهربانیها و بزرگواریهای این شاعر جوانمرد هستم.
منبع: تسنیم