از جمله اطلاع از پسر ارشد او به نام غیلان که السیاب قصیده مشهور «شادیام غیلان» را برای او سرود: بابا.. بابا
صدای تو در تاریکی مانند بارانی نمناک مرا در آغوش میگیرد
این صدا از لابهلای خوابرفتگی تو، در گذر از تختخواب، میگذرد.
غیلان ده سال است که در سعودی زندگی میکند و بهعنوان یک مهندس امرار معاش میکند. گفتگوی کوتاهی با او داشتیم که می خوانید:
*چرا پدرت نام غیلان را برای شما انتخاب کرد؟
-من همواره از خودم میپرسیدم که چرا پدرم چنین نامی برگزید (غیلان به معنای درخت خاردار است)، نام یک درخت صحرایی و البته نام یکی از شعرای عصر اموی است.
غیلان در گفتگو با الشرق الاوسط به حضور نمادین پدرش در بصره اشاره کرد؛ جایی که تندیس السیاب بر سواحل دجله افراشتهاست. «تندیس پدرم امتدادی است از تمایل تاریخی این شهر برای بزرگداشت بزرگانی که از این شهر برخاسته بودند. البته اینک این شهر و البته عراق وارد دوره تاریکی شدهاست و چنین تمایلاتی و بزرگداشتهایی به محاق رفتهاست».
اما چه کسانی از خانواده و همسایگان السیاب و خاطرات او باقی ماندهاند؟ غیلان پاسخ می دهد: قسمتی از خانواده در عراق ماندند و خواهرانم، آلا و غیداء، و مادرم آنجا هستند. اما خانهمان، در واقع ما دو خانه داشتیم که پدرم در آنها زندگی میکرد: یکی خانهای که در آن بهدنیا آمد و خانه پدری او مرزوق السیاب بود. در دهه هفتاد وزارت فرهنگ و معارف این خانه را خریداری کرد و قرار بود موزه السیاب شود، اما این طرح هرگز عملی نشد. هرچند این اواخر شنیدم که این خانه دوباره ترمیم شد و تلاش میشود این طرح دوباره زنده شود؛ و دیگری خانهای است که السیاب شاعر سالهای آخر زندگانی خود را در آن سپری کرد. این خانه را اداره کشتیرانی برای کارمند خود تهیه کرده و به محض اینکه این کارمند درگذشت ما مجبور شدیم این خانه را تخلیه کنیم. این خانه اینک ویران شده و متأسفانه اثری دیگر از آن پیدا نیست.
یکی از سولات ما از غیلان دلیل اقامت او در سعودی بود. او در پاسخ گفت که من از زمان تحصیل دراز در ایالات متحده آمریکا دوستان سعودی زیادی پیدا کردم و دوستی ما به درازا کشید، و وقتی وارد این کشور شدم احساس در خانه بودن کردم، و با ابعاد مختلف زندگی در سعودی و مناطق مختلف و پهناور آن آشنا شدم، بهگونهای که احساس بسیار خوبی نسبت به آن دارم. البته مدتی نیز در امارات بودم و یکچند پس از اقامت ۲۳ ساله در آمریکا، دوباره بدان بازگشتم و چند سالی را در رفتوآمد مستمر گذراندم و نمیدانم که ایستگاه بعدی من کجا خواهد بود.
از غیلان پرسیدم که آیا پدر در زمان حیات مورد گرامیداشت بایسته قرار گرفت؟ او در پاسخ بیان کرد که متأسفانه ما ملتی هستیم که وقتی بزرگان ما در قید حیات هستند آنها را گرامی نمیداریم و توجهی بدانها نمیکنیم، اما وقتی این بزرگان از میان روند و بمیرند بعدها بدانها توجه میشود و مورد تکریم واقع میشوند و توجه میبینند؛ البته برخی دیگر حتی پس از مرگ نیز بدانها بدی میشود. پدرم از گروه دوم است. البته اعتراف میکنم که برای پدرم پس از مرگ جشنوارهها و گرامیداشتهای فراوانی اعمال شد اما مهمتر از همه این است که پدرم برای خوانندگانش جذاب باشد و مورد تکریم آنها واقع شود و در دل آنان جایگیر شود.
در خصوص لمیعه عباس عماره، یکی از شاعران، که السیاب قصیدهای را برای او سرود، و برخی از وجود نامههایی میان آنان میگویند، او پاسخ میدهد: «من از وجود نامههای میان خانم لمیعه و پدرم بیخبرم، و آنچه همگان دربارهٔ آنها میدانند این است که هر دو همکلاسی بودند و زمانی رابطه عاطفی داشتند، اما سیاست و دین باعث جدایی آنان شد و هر کدام راه خود را برگزید. با این وجود شعر و شاعرانگی آن دو جنبید، و این رابطه را یادآوری کرد، شاید بدان جاودانگی بخشید و پس از مرگ آن عشق در دنیای فانی، آن را وارد ساحت بیکرانگی و ابدی کرد».