اساسا تصوف در شرق دنیای اسلام با تصوف در غرب دنیای اسلام بسیار متفاوت است. چیزی که در اینجا از تصوف در ذهن ماست بیشتر خرقه، خانقاه و کشکول و بیتوجهی به امور دنیوی است.
مقایسه اسلامگرایی در تونس و الجزایر؛ جنبشی نخبگانی در کنار حرکتی مسلحانه
به گزارش الأمه:
نرگس حجتی_جریان اسلامگرایی در دو کشور همسایه تونس و الجزایر در منطقه شمال آفریقا با تمام اشتراکات جغرافیایی، فرهنگی و حتی سیاسی دو مسیر کاملا متفاوت را طی میکند و بعد از 150 سال یکی به ثبات نسبی رسیده و دیگری حتی دیگر رهبر مطرحی برای در صحنه نگاه داشتن خود هم ندارد…؛ دکتر عباس برومند اعلم در مصاحبه پیش رو با نگاهی مقایسهای به بررسی این دو جریان و بررسی وجوه افتراق و اشتراک آنها پرداخته است.
پیش از آنکه به بررسی تطبیقی جریان اسلامگرا در الجزایر و تونس بپردازیم به نظر میرسد که لازم است به اشتراکات این دو کشور پرداخته شود تا بعد بتوان بین آن دو مقایسه انجام داد. لطفا در ابتدا بفرمایید این دو کشور در چه زمینهها و از چه ابعاد با یکدیگر دارای اشتراک هستند؟
اگرچه میتوان به طور مستقل جریانهای اسلامی فعال در هر منطقه را مورد مطالعه قرار داد، اما مطالعه مقایسهای و تطبیقی کمک بیشتری برای درک و تحلیل ابعاد مختلف مسائل دارد. طبیعتا در یک مقایسه حتما باید پدیدههایی انتخاب شوند که علاوه بر وجوه تمایز، وجوه تشابه هم داشته باشند تا این مقایسه معنادار باشد. منطقه شمال افریقا در طول تاریخ، در دوران معاصر و حتی یک دهه اخیر در تحولات دنیای اسلام، بسیار موثر بوده است. شروع دومینوی بیداری اسلامی و یا بهار عربی از همین منطقه آغاز شد که نشان دهنده اهمیت و تاثیرگذاری این منطقه است. سرزمینهای شمال افریقا به طور کلی و تونس و الجزایر به طور خاص شباهتهای زیادی با یکدیگر دارند. که به مهمترین آنها اشاره میکنیم:
منطقه شمال افریقا و این دو کشور به یک منطقه جغرافیایی و یک حوزه فرهنگی در دنیای اسلام وابسته هستند که در طول تاریخ تحت عنوان کلی «مغرب اسلامی یا مغرب عربی» شناخته میشود. تونس و الجزایر به عنوان دو عضو مغرب اسلامی پیوستگی تاریخی و فرهنگی و نژادی دارند. مردمان هردو کشور به لحاظ نژادی عموما عرب و یا امازیغ هستند که اقوام بومی این منطقه محسوب میشوند. زبان مشترکی دارند. شرایط آب و هوایی و اقلیمی دو کشور شرایط نسبتا مشابهی دارد. تاثیرگذاری آنها بر روی تمدن این منطقه جدی بوده و تقریبا همواره در طول تاریخ تمدن اسلامی، تونس و شرق الجزایر تحت عنوان کلی به نام «افریقیه» شناخته میشده. تقریبا در بسیاری از ادوار تاریخ اسلام حکومت واحد بر این دو سرزمین حاکم بوده است. در نتیجه به خاطر حاکمیت مشترک تاریخ بالنسبه مشترکی هم دارند. در دوره معاصر هم از حیث مواجهه با تمدن غرب تجربیات شبیه به هم دارند و حتی در آخرین دوره هر دو تحت سیطره فرانسه قرار داشتند. هر دو برای استقلال مبارزه کردند اگرچه با روشهای مختلف اما مبارزه مسیر دست یابی به استقلال برای هر دو بوده است. یکی دیگر از وجوه شباهت دو کشور این است که هر دو کشور در دوره تاریخی نزدیک به هم مستقل میشوند، یعنی دهه 1950 تونس و دهه 1960 الجزایر به استقلال میرسد. اما باز به یک نقطه افتراق میرسیم که چقدر این استقلال برای الجزایر گران تمام میشود به طوری که الجزایر مشهور میشود به سرزمین یک میلیون شهید، اما در تونس اینگونه نیست. با توجه به این دلایل متعدد و مسائل تاریخ معاصر این سرزمینها میتوانیم دست به مقایسه این دو کشور بزنیم.
یکی از اشتراکاتی که اشاره فرمودید مبارزه با استعمار بود که در روش آنها را متمایز فرمودید. این روشها از چه نظر و تا چه حد متفاوت بود؟
سابقه حضور قدرتهای استعماری در این منطقه به کمی عقبتر بازمیگردد و پیشگام آن اسپانیا است. بخصوص در قرن هفدهم و نیمه اول قرن هجدهم شاهد حضور پررنگ اسپانیا و درگیریهایش با امپراتوری عثمانی در دریای مدیترانه هستیم که این کشمکشها بازتاب زیادی بر منطقه مورد بررسی ما داشته است. اما از اوایل قرن نوزدهم هر دو کشور مورد توجه فرانسه به عنوان همسایه استعمارگر شمالی قرار میگیرند. اما شیوه استعماری فرانسه در دو کشور متفاوت است. در الجزایر به خاطر «عدم وجود یک دولت مرکزی و ساختار قبیلهای حاکم بر بخش بزرگی از الجزایر» استعمار فرانسه از نوع استعمار سخت است. یعنی از شیوه هجوم و اشغالگری و روشهای سخت که در طول تاریخ استعمار کمنظیر است الجزایر را اشغال و به زعم خود آنجا را تبدیل به فرانسه جنوبی میکند. یعنی آنجا را متعلق به فرانسه و اصلا جزئی از فرانسه میداند. در نتیجه سیطره، کاملا نظامی و خشن و توام با مهاجرت گسترده فرانسویان به مناطق بکر و حاصلخیز الجزایر است. به نوعی به بردگی گرفتن و شهروند درجه دوم قرار دادن الجزایریها را شاهد هستیم که فقط میتوانستند در خدمت باشند. اما در تونس به دلیل وجود یک دولت مرکزی ولو ضعیف (دولت بای های حسینی) که تحت الحمایه عثمانی است، همینطور بافت شهری این سرزمین و بافت یکجانشین آن (تونس به لحاظ شاخصهای فرهنگی و تمدنی و از نظر رشد مدنی پیشرفتهتر از الجزایر محسوب میشود) به این دلایل حضور فرانسه در این سرزمین حضور نرم است و خبری از اشغالگری نظامی نیست. لذا به نوعی تحت الحمایگی را در اینجا شاهدیم. البته نیروهای نظامی فرانسوی در منطقه حاضرند و بعضا شورشها را هم سرکوب میکنند، اما در مجموع شاهد حمله نظامی گسترده نیستیم. استعمار بیشتر از نوع فرهنگی و اقتصادی است و از طریق همان دولت مرکزی که تبدیل به دولت دست نشانده و مجری برنامههای استعمار فرانسه شده، بر همه نهادها و مقدرات کشور سیطره دارد.
اگر اجازه بفرمایید از همین جا وارد بحث جریانات اسلامگرا شویم. آیا جریانات اسلامگرای هر دو کشور از همین دوران پا گرفتند؟
در تاریخ معاصر جهان اسلام، دقیقا در دوره استعمار است که جریان اسلامگرا به طور خاص و متمایز شکل میگیرد و قوام مییابد. تا پیش از این دوران با یک جامعه سنتی مواجهیم که همگی مسلمانند. اما زمانی که این جوامع با مظاهر مدرنیته مواجه شده و مدرنیته را درون خانه خود و نه پشت در (که به خاطر حضور مستقیم و فیزیکی استعمار و نزدیکی به غرب بوده) احساس میکنند، بحران هویت گستردهای این دو جامعه را فرا میگیرد. در این شرایط بحران هویت، جریانهای اسلامگرا برای حفاظت از هویت اسلامی البته با شیوههای متفاوت احساس مسئولیت و وظیفه کرده و وارد میدان میشوند. تفاوت بنیادین در میان جریانهای اسلامگرای این دو کشور به همان ماهیتهایی بازمیگردد که پیشتر اشاره کردیم. تونس یک جامعه مدنیتر و جامعهی شهری آن بیشتر و پیشرفتهتر است در نتیجه جریان اسلامگرا هم در این سرزمین یک جریان نخبهگرا است و با رصد پایگاههای آن به دانشگاهها، مدارس و مراکز علمی میرسیم.
یعنی از نظر شما عمده ترین عامل تشکیل جریان اسلام گرا در منطقه مورد بررسی مواجه با مدرنیته است؟
بدون شک و این اصلا مهمترین عامل تشکیل همه جریانهای اسلام گرا در تاریخ معاصر جهان اسلام بوده است. شما اگر عمده جریانهای اسلامگرا از سلفی ترین جریانهای تا نوگراترین و غربگراترین آنها را ریشه یابی کنید، نقطه آغاز و نضج جریانها ریشه در مواجهه با مدرنیته دارد. ریشه در مواجهه دنیای اسلام منحط شده با دنیای مدرن با همه مظاهر پیشرفت آن دارد. در اینجا یک پرسش بنیادین و معروف «چرا انحطاط؟» در ذهن نخبهی دیندار شکل میگیرد. در پاسخ به این پرسش تکاپوگری روشنفکران و نخبگان را شاهدیم. البته هرکس با توجه به خاستگاه و زیست بوم معرفتی خود در این تکاپو پیش میرود و پاسخ می دهد. عبده، سید جمال، سرسید احمدخان، کواکبی و… هم خاستگاهشان همین مواجهه است اما پاسخشان متفاوت میشود. به هر حال این چالش است که به تولید جریانها منتهی میشود، در واقع نخبگان دینی به دنبال راه حل هستند برای گذر از این بحران و بازگرداندن شکوه تمدن اسلامی که در این مسیر با کش و قوسهای فراوان مواجهند.
با این اوصاف باید به دنبال عوامل دیگری برای تفاوتهای رویکرد جریانهای اسلامگرا در تونس و الجزایر باشیم؟
بله با تمام شباهتها، تفاوتهایی که وجود دارد کافی است تا دو جریان تقریبا متفاوت شکل بگیرد. در تونس این جریان، شهری و نخبه گرا است که منابع انسانی خود را عمدتا از محیطهای دانشگاهی و آکادمیک میگیرد اما در الجزایر برعکس، عمده جریانهای اسلامگرا از دل قبایل و روستاها و از دل خانقاهها بیرون می آید. در شمال افریقا جریان تصوف به طور سنتی، جریان پرقدرتی است و ریشه در متن جامعه دارد این ضرب المثل معروف در این منطقه است که «هرکس شیخی ندارد (منظور شیوخ صوفیه است) شیطان شیخ او خواهد بود.» در الجزایر خانقاهها اولین پرچمدار مبارزه با استعمار میشوند.
نکته بعدی به رویکرد متفاوت استعمار به این دو کشور بازمیگردد، که منجر به اتخاذ تاکتیکهای متفاوت از سوی دو کشور میشود. یعنی نه تنها سازمان و خاستگاه آنها متفاوت است حتی شیوههای آنها نیز متفاوت است. در الجزایر کنش استعمار کنش خشن، سخت و سرکوبگرانه است بالطبع شاهد قیام مسلحانه و شکل گیری جهاد هستیم. حتی اولین مبارزه مسلحانه را امیر عبدالقادر الجزایری که یک صوفی است، انجام میدهد. از خانقاه خود مردم را سازماندهی میکند. بعدها که «جبهه آزادیبخش ملی» شکل میگیرد بازهم همان شیوه مبارزه مسلحانه را علیه استعمار پیش میگیرد. اما در تونس اینگونه نیست و جریان اسلامگرا اولین تجلیهای خود را در زمانی که هنوز بای های حسینی سر کارند در قامت دانشمندان نخبه میبیند. همچون محمد بایرام پنجم که از علمای بزرگ زیتونه است و یا صدراعظم نخبه این سرزمین «خیرالدین پاشا تونسی» (که خیلی شبیه امیرکبیر بوده). به هر حال مدل کنشها بسیار مدنی و در قالب انتشار روزنامه و کتاب، برگزاری میتینگ، تاسیس باشگاه و مدرسه، صورت میگیرد. با اینکه بارها آسیب میبیند، روزنامه، مدرسه و باشگاههایش تعطیل میشود اما دوباره اقدام میکند. مثلا مدرسه عالیه صادقیه یکی از فعالیتهای این جریان است برای تربیت نیروی تونسی نخبه، وفادار به جامعه اسلامی تونس و مسلح به علم مدرن. اما توسط فرانسه محتوای آموزشی آن استحاله شده و در حد مدرسه ای که فقط زبان فرانسه تدریس میکند تنزل مییابد.
حداکثر خشونت آنها برای استقلال طلبی، تظاهرات خیابانی و درگیری با پلیس فرانسه حین تظاهرات است.
راشدالغنوشی، مطرحترین چهره اسلامگرایان تونس
قبل از ورود به دوره استقلال و نقش جریانهای دینی در دوره استقلال،لطفا به برخی از ابهامات این دوره پاسخ دهید. یک سوال مربوط به صوفیانی است که فرمودید پرچمدار مبارزه در الجزایر بودهاند؛ به نظر میرسد این صوفیان با آنچه ما از جماعت صوفی سراغ داریم متفاوت هستند؟
خیلی متفاوتند. اساسا تصوف در شرق دنیای اسلام با تصوف در غرب دنیای اسلام بسیار متفاوت است. چیزی که در اینجا از تصوف در ذهن ماست بیشتر خرقه، خانقاه و کشکول و بیتوجهی به امور دنیوی است. اگرچه در شرق هم نمونههایی ازفعالیت تصوف را داریم، مثل نقشبندیه در پارهای از دوران حیات خود و یا جریان قادریه در قفقاز که در برابر روسیه قیام کردند، اما قاطبهی تصوف در شرق یک جریان عزلتگرا و حاشیهنشین است. ولی در مغرب تصوف آمیخته با زندگی مردم است. در آنجا صوفیه همان کاری را انجام میدهد که روحانیت در شرق انجام میدهد. یعنی یک شیخ صوفی در محدودهی خود مثل امام جماعت و روحانی در نزد ماست با همان فعالیتها و کارکردها اما با ابعاد عرفانی و اخلاقی پررنگتر. پس تصوفی آمیخته با فقه و شریعتمدار است. پاسداری از شریعت را وظیفه خود میداند و جایی که این هویت به خطر بیفتد واکنش نشان میدهد. از همین رو شروع مبارزه علیه استعمار از خانقاههاست.
نکته بعد اینکه با توجه به صحبتهای شما و مقایسه دو جریان اسلامگرا در تونس و الجزایر میتوانیم نتیجه بگیریم که جریان تونسی یک جریان نظری بوده که بیشتر به تقویت بعد ایدئولوژیک پرداخته است و جریان الجزایری بیشتر عملگرا و طلایه دار قیام و مبارزه به شکل عملی بوده است؟
بله تقریبا میتوانیم بگوییم جریان تونس یک جریان فکری و نخبهگراست و جریان الجزایر یک جریان عملگرا و فعال است. شاید به همین دلیل هم باشد که الان شاهدیم جریان اسلامگرای تونس به یک ثبات و هویتی رسیده است چون عقبهفکری دارد. اما جریان اسلامگرای الجزایری همچنان دارای تشتت و بیثباتی است.
به مقایسه دو جریان بعد از استقلال رسیدیم، با توجه به اینکه مهمترین دلیل پویایی و تکاپو یعنی مبارزه با استعمار کنار رفته بود این جریانها بعد از استقلال چگونه به حیات خود ادامه دادند و چه نقشی را در جامعه ایفا کردند؟
بعد از استقلال اتفاق نامیمونی در هر دو کشور رخ داد و ما در هردو کشور شاهد شکلگیری دولتهای «دیکتاتور شبه مدرن» هستیم. کسانی که در راس قدرت قرار میگیرند منصفانه سهم بقیه گروهها را نمیدهند. به هرحال در هر دو کشور جبههی فراگیری علیه استعمار شکل گرفت. شاید کسی در جایگاه رهبری و پیشوایی بود اما بدنه را افراد دیگری رهبری میکردند. معنا نداشت بعد از اینکه به قدرت رسیدند همه فعالان را به حاشیه برانند، آنها را از سهم داشتن در سرنوشت خود محروم کنند و حتی آنها را از حقوق و فعالیتهای اجتماعی عادی هم باز بدارند. در تونس این اتفاق افتاد. وقتی حبیب بورقیبه به عنوان نخستین رئیس جمهور انتخاب و حزب جدید قانون اساسی شکل میگیرد، سیستم تک حزبی را حاکم و قدرت مطلق را در دست میگیرد. و چون سکولار مسلک بود خیلی زود به مقابله با جریانهای اسلامگرا و سایر جریانها میپردازد.
به این ترتیب جریان اسلامگرا فعالیتی جدید را دستور کار خود قرار میدهد: مبارزه برای استیفای حقوق خود، مشارکت در قدرت و امکان زیست آزادانه جریان اسلامگرا در جامعه تونس. اما چون بنیانهایش مدنی است کماکان از مدار مبارزه مدنی خارج نمیشود. تا حدی که حزب تشکیل میدهد و تلاش میکند در انتخابات مجلس و شورای شهر شرکت کند. روزنامه، سخنرانی در دانشگاهها، تشکیل جمعیتهای دانشجویی و… از فعالیتهای آنها در این دوره است. تا 1980 این فضا حاکم است؛ از این زمان به بعد تحت تاثیر انقلاب اسلامی ایران جریان حاکم که نگران الهام بخشی انقلاب اسلامی در این سرزمین است سختگیری خود را شدیدتر میکند. به شدت این جریانها را سرکوب میکند که شاخصترین آنها جریان النهضه به رهبری راشد الغنوشی است که رسما متهم به همکاری با جمهوری اسلامی میشوند. تلاش برای ترور رئیس جمهور از جمله اتهاماتی بود که به این گروه زده شد و با این اتهام دستگیری گسترده سران اسلامگرا آغاز و مجازات تبعید، حبس ابد و حتی اعدام برای آنها تعیین میشود تا آنها را از دور خارج کند؛ راشد الغنوشی اول به حبس طولانی مدت و بعد هم به تبعید از تونس محکوم میشود. به این ترتیب تا پایان دهه 80 خفقان شدیدی بر تونس حاکم میشود یعنی تا زمانی که زینالعابدین بن علی کودتا میکند.
بن علی با این عنوان که ما ظاهرا انقلاب کردهایم اما در بیشتر امور همچنان وابسته به فرانسه هستیم، دست به این کودتا میزند. برای همین، جهت کسب حمایت به نقد سیاستهای قبلی پرداخته و امتیازهایی را به جریانهای مختلف از جمله جریان اسلامگرا میدهد. احزاب سیاسی را فعال میکند و دستور میدهد زبان عربی در کنار زبان فرانسه در کشور رسمیت پیدا کند. دستور پخش اذان، فعالیت آزاد مساجد و سایر اصلاحات ظاهری را صادر میکند. اما بن علی هم زود متوجه میشود که اگر بخواهد دست جریان اسلامگرا را باز بگذارد به زودی قدرتش یا از دست میرود یا به شدت محدود میشود. بنابراین محدودیتها بر علیه اسلامگرایان در اواسط دهه 90 بازمیگردد و فضای کاملا پلیسی تا زمان «ثوره الکرامه» یا انقلاب کرامت ادامه مییابد.
انقلاب اسلامی چه تاثیری بر روی جریان اسلامگرای تونس داشته که حزب حاکم آنقدر از آن میترسید؟
آنها از تاثیرگذاری انقلاب ترسیدند. چون انقلاب ایران روی جریانهای اسلامگرا تاثیر گستردهای داشت به حدی که رهبران جریان در سخنرانیها از انقلاب اسلامی ایران حمایت میکردند. آقای راشد الغنوشی رسما خود را مرید فکری امام معرفی میکرد و خوب همه اینها باعث ترس حزب حاکم از این حجم از تاثیرگذاری میشد. اگرچه جریان اسلامگرا اقدامی نمیکرد اما این زنگ خطر از کتب، نوشتهها و سخنرانیهای آنها پیدا بود که الهام گرفتهاند؛ بنابراین خطرناکتر شدهاند پس باید با آنها مقابله نمود. به هر حال کنشی که از سوی جریان اسلامگرای تونس تحت تاثیر انقلاب اسلامی صورت گرفت کنش فکری بود اگرچه واکنش بدان از سوی حکومت عملیاتی بود.
مرحوم عباس مدنی، رهبر جبهه نجات اسلامی الجزایر
وضعیت جریان اسلامگرای الجزایر بعد از استقلال این کشور چگونه بود؟
در الجزایر جبهه آزادی بخش ملی قدرت را به دست میگیرد و خیلی زود میل به دیکتاتوری پیدا میکند. این تمایل حتی از سوی شخصیتهای مبارزی نمایان میشود که انسان وقتی حوادث را میخواند دلش میسوزد. شخصیتهایی مثل «احمد بن بلا» که بسیار در دوران مبارزه زجر کشیده بود، شیوههای دیکتاتور مابانه را در قبال جریانهای اسلامگرا پیش میگیرد که در الجزایر نقشی به مراتب پررنگتر از تونس در جریان استقلال داشتهاند. در واقع رکن اصلی بسیج مردمی برای مبارزات مسلحانه با فرانسه جریان اسلامگرا بود. اصلا در تونس در این سطح جریان اسلامگرا نقش نداشت. اما دولت شبه مدرن دیکتاتور در الجزایر این جریان را به رسمیت نمیشناسد و شروع به سرکوب، نادیده گرفتن حقوق و به حاشیه راندن آنها میکند. خوب طبیعتا جریان الجزایری هم به خاطر ماهیت خاص و انقلابی خود واکنش شدید، برخورد و مبارزه را در پیش میگیرد.
جریان اسلامگرا قدرت خود را در «جبهه نجات اسلامی» به رهبری عباس مدنی متمرکز کرده بود و از این طریق مبارزات جدی با سیستم حاکم پیش گرفته میشود. و کار به جاهای باریک میکشد تا جایی که خود سیستم احساس میکند باید تغییر و تحولاتی ایجاد کند و حقوق آنها را به رسمیت بشناسد. به این ترتیب رئیس جمهور عوض میشود. با روی کار آمدن شاذلی بن جدید، فضای باز سیاسی ایجاد میشود و اجازه میدهد احزاب و جریانهای اسلامگرا وارد عرصه سیاسی شوند و در قدرت مشارکت نمایند. در سال 1990-1991 جریان اسلامگرا در انتخابات شهرداریها شورای شهر و مجلس شرکت میکند و به طور پیاپی در اکثر انتخابات با اکثریت قاطع پیروز میشود. با نزدیک شدن «حزب نجات اسلامی» به پست نخست وزیری و ریاست دولت، سیستم حاکم تحمل نمیکند. ارتش و جریان نظامی دست به کودتا میزند؛ شاذلی بن جدید ساقط و نتایج انتخابات باطل میشود. در نهایت همه سران جبهه نجات اسلامی دستگیر میشوند. پیرو این جریانات یک آتشفشان داخلی سراسر الجزایر را فرا میگیرد. اوایل دهه 90 ناامنی گسترده، ترورهای فراوان و جنبشهای اجتماعی گسترده سراسر الجزایر را فرا میگیرد و چندین سال الجزایر در این آتش میسوزد. تا اینکه با روی کار آمدن بوتفلیقه و اتخاذ سیاست متعادل اوضاع آرام میشود. درواقع هم ارتش کمی از مواضع خود کوتاه میآید و هم جریان اسلامگرا به این نتیجه میرسد که روشهای پیشین هزینه زیادی برای خود و جامعه به همراه دارد و رو به مماشات میآورد. مردم هم از کابوس دهه 90 به ستوه آمده بودند. در نتیجه همه از سر ناچاری کنار میآیند اما این مدل، مدل پایداری نیست برای همین هنوز هم الجزایر به ثبات و پایداری از نظر سیاسی دست نیافته است و جریان اسلامگرا هم علاوه بر نداشتن پایداری آسیب بزرگتری هم دیده است و بسیاری از رهبران خود را در خلال مبارزات از دست داده است. هنوز اسطورههایی مثل عباس مدنی و علی بلحاج جایگزین نشدهاند. در نتیجه جریان اسلامگرا در الجزایر بدون رهبر قدرتمند و کاریزماتیک است.
در یک جمعبندی وضعیت کنونی جریانهای اسلامگرای دو کشور را چگونه توصیف میکنید؟
جریان اسلامگرا در کشاکش این 150 سال در تونس به یک بلوغ و واقع بینی درباره جامعه تونس رسیده که این بلوغ و واقعبینی را در رفتار سیاسی رهبران دینی تونس بعد از «ثوره الکرامه» میبینیم. که مشارکت روادارانه در قدرت و پذیرفتن مسائلی که تا پیش از آن جریانهای اسلامگرا کمتر تن بدان میدادند، از آن جمله است. حضور در سیستم پارلمانی در چارچوب قوانین و مقررات و به رسمیت شناختن آزادیهای دیگران در برابر آزادیهای خودشان و مشارکت در قدرت به حدی که حتی در این فاصله نخست وزیر و وزیر هم در قدرت داشتهاند و با یک بلوغی مسیر خود را ادامه میدهند. به نظر میرسد این کشور از موفقترین کشورهای عربی از حیث استیفای حقوق مردم در دوران اخیر بوده است که بخشی از این موفقیت مدیون بلوغ رفتاری و منش سیاسی رهبران کارآزمودهی اسلامگرای این کشور است. برخلاف تونس که افق روشنی برای جریان اسلامگرایش قابل مشاهده است درباره الجزایر هیچ اظهار نظری نمیتوانم بکنم و کژدار و مریز به مسیر خود ادامه میدهد و حتی آن تجربه انباشته و مهارت را ندارد که از تونس تاثیر بپذیرد و فعالیتهای مدنی را پیش ببرد. چون تا آمدند تجربه کنند نابود شدند. به این ترتیب آنچه را در ابتدا مطرح کردیم در اینجا بدان میرسیم که به خاطر تفاوت خاستگاههای دو جریان، خروجی جریانات اسلامگرای دو کشور بعد از 150 سال چیزی است که امروز شاهد آنیم.
منبع: شعوبا