حدود دو ماه پیش بود که خبر اجرای نیکی میناژ در جده، حتی طرفداران اصلاحات پرشتاب بنسلمان را هم متعجب کرد. بسیاری از مردم ایران، عربستان را فقط با دو شهر شریف مکه و مدینه و در ایام حج میشناسند اما عربستانسعودی هنوز برای ما یک جعبه سیاه و یک معمای پیچیده باقی مانده است.
نگاهی به وضعیت فرهنگ و هنر در عربستانسعودی
هنر و اصلاحات پرتنش آلسعود
به گزارش الأمه:
حدود دو ماه پیش بود که خبر اجرای نیکی میناژ در جشنواره موسیقی جده، حتی طرفداران اصلاحات پرشتاب بنسلمان را هم متعجب کرد. بسیاری از مردم ایران، عربستان را فقط با دو شهر شریف مکه و مدینه و در ایام حج میشناسند اما باید اعتراف کرد که عربستانسعودی هنوز برای ما یک جعبه سیاه و یک معمای پیچیده باقی مانده است. با این حال بسیاری معتقد هستند عربستان در کنار ایران، دو قدرت داعیهدار اسلام در جهان و دو رقیب استراتژیک اصلی در منطقه به حساب میآیند و این مسأله، اهمیت وضع فرهنگی و اجتماعی این دو کشور را دو چندان میکند. از سوی دیگر بعضی از تحلیلگران یکی از انگیزههای اصلاحات جنجالی و پردامنه بنسلمان را همین رقابت میدانند.
کارن الیوت هاوس، خبرنگار والاستریتژورنال در کتاب تحسینشدهاش با نام «هزارتوی سعودی» از زبان برخی مصاحبهشوندگانش به این مساله اشاره میکند و از درهمتنیدگی برخی واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی در مسائلی چون هنر، تلویزیون، سینما، گردشگری، آموزشوپرورش، فرهنگ کار، زنان و حجاب پرده برمیدارد. کتابی که هفتسال پیش صراحتاً جایگزینی یک قدرت جوان برای آغاز اصلاحات شجاعانه در عرصه فرهنگ و اجتماع را تنها راه برونرفت از وضعیت انسدادی در حاکمیت عربستان دانسته بود و حالا در زمانی که پیشنهادش عملاً محقق شده میتوان راحتتر به نتایج آن نظر کرد.
وقتی زنان عربستانی، زنان ایرانی را الگو میدانند
«در حالی که بقای آلسعود بر سیاست ایجاد توازن بین نیروهای رقیب داخلی استوار است، سیاست خارجی این کشور شامل تلاش برای تفرقهانداختن بین نیروهای قدرتمند منطقه یا خرید آنها با پول است. در حالی که سیاست ایجاد توازن آلسعود در داخل دارد روزبهروز متزلزلتر میشود، بندبازی خطرناک رژیم در منطقه خاورمیانه هم روز به روز متزلزلتر میشود. یک قدرت منطقهای به نام ایران دارد نفوذ خود را افزایش میدهد و به تبع نفوذ عربستانسعودی کاهش مییابد. در ضمن طناب وابستگی عربستانسعودی به ایالات متحدهای که بیش از نیم قرن از این کشور محافظت کرده است، از هر دو سر دارد به شدت پوسیده میشود.» این برایند نظر نویسنده کتاب «هزارتوی سعودی» از وضعیت
رو به افول حکومت آلسعود در نیمدهه گذشته است؛ اما خانم خبرنگار تحلیلگر آمریکایی این شناخت را برخلاف تحلیلگران سیاسی از ارتباط نزدیک و رودررو با طیفهای مختلف مردم عربستان کسب کرده و بر همین اساس نقاط تمرکز درد جامعه سعودی را از بطن آن دریافته است. طبیعتاً یکی از مهمترین آنها مسأله زنان است که مثل همه جوامع حتی اروپایی در تقاطع حوزههای سیاسی، فرهنگی، امنیتی و اجتماعی قرار دارد. تیر سال گذشته بود که عربستانسعودی نخستین گواهینامههای رانندگی را برای زنان صادر کرد و برخلاف آنچه در کشورهای دیگر چون ایران به نظر میرسید، این همگامی با حقوق زنان، به داستان تبعیضها خاتمه نداد بلکه تنها مرهمی کوچک بر زخمهای قبلی بود. هاوس مینویسد: «جدال
رو به تشدید بر سر نقش زنان در جامعه سعودی فراتر از این است که زنان اجازه رانندگی داشته باشند یا با حجاب کامل در مکانهای عمومی با مردان اختلاط داشته باشند یا نه. این نزاع نبردی بین دو جنس مخالف نیست، بلکه بیشتر نبردی نیابتی است بین محافظهکاران و آنهایی که بهدنبال مدرنکردن عربستاناند.» این دست امتیازها اما در جامعه قطبی عربستان با ملاحظات سیاسی و برای اطفای حریق پنهان در لایههای اجتماعی حاصل میشود. یکی از مصاحبهشوندگان هاوس ضمن اشاره به این موضوع میگوید: «زنان ایرانی مقنعه و شلوار بلند و بلوز آستینبلند میپوشند و فوتبال بازی میکنند. اگر آنها میتوانند این کار را بکنند، مطمئناً ما هم میتوانیم.» این مقایسه نشان میدهد باوجود فشارهای مشابه در ایران، یک حکومت با نگاه به بنیانهای فکری خود، پیش از آنکه دردسرهای اجتماعی وادارش کنند، به سراغ ایجاد فرصت برای زنان و سایر طیفها میرود اما دیگری تا زمانی که مجبور نشود و هزینه نپردازد، کاری انجام نمیدهد. حتی در این صورت هم، بنیانهای فکری همراه با این میزان تسامح و تساهل نیست و در نتیجه بنیادگراها را به اعتراض و واکنش وامیدارد.
وقتی تضادها در تلویزیون بالا میگیرد
همین دوقطبیها و تضادهای لاینحل به نوع دیگری از رسانههایی چون تلویزیون رسمی حکومت سعودی سر برمیآورد. هاوس پس از نقل ماجرای حمله یک گروه متعصب مذهبی به رهبری جیهانالعتبی در سال 1979 به مسجدالحرام به بالا گرفتن نزاع بر سر همین دوقطبی بنیادگرایی در برابر تسامح فرهنگی حکومت اشاره میکند. «جیهان و دستههایش مصمم بودند تا به آنچه بهزعم آنها بردباری بیش از حد آلسعود در برابر بدعتهای کافرانه بود، پایان دهند. این بدعتها عبارت بودند از استخدام گویندههای زن برای خبر تلویزیون، راهاندازی سینماها و حتی تحمل عقاید شیعیان که در ذهن افراطی آنها یک فرقه مرتد از اسلام بودند که ارزش مسلمان نامیدهشدن را نداشتند.» البته نویسنده یادآوری میکند که پس از اعدام جیهان و همدستانش، وضع به حالت قبلی بازمیگردد و آزادیهای مدنی محدودتر از قبل میشوند. «گویندگان زن از تلویزیون اخراج شدند، زنان ملزم به پوشیدن نقاب شدند و سینماها (به جز در آرامکو) تعطیل شدند.» هاوس از تواتر وقوع این دست اتفاقات نتیجه میگیرد که حکومت تمایل ذاتی به بنیادگرایی دارد و هربار که برای خاموش کردن اعتراضها، اندکی شرایط را بازتر میکند آرامتر شدن اوضاع، رضایت نسبی یا هجوم بنیادگراها اوضاع را به حالت قبل بازمیگرداند. این شرایط بیش از هر چیز اولویت داشتن سیاست و استفاده ابزاری از فرهنگ و هنر را نشان میدهد.
آلسعود، هنر را ابزار میداند
جالبتر از همه آن که حکومت آلسعود، کارآمدی همین ابزارهای هنری که استفادهشان را ممنوع کرده و فقط در طوفانهای سیاسی به کارشان میگیرد، دریافته است. هاوس در فصل «قانونشکنان» کتابش توضیح میدهد که حکومت چطور از هنرهای تجسمی چون مجسمهسازی و نقاشی برای بازپروری تروریستهای جذبشده توسط داعش استفاده میکند، درحالیکه این هنرها در جامعه معمول عربستان محدود و مذموم شمرده میشوند. در مرکز بازپروری این افراد که «ذینفعان» خوانده میشوند، «هدف هنر، بیان است تا به آنچه در ذهن افراد تحت بازپروری است پی ببرند. حتی روحانی ریشویی که با ذینفعان کار میکند هم با رضایت از هنر صحبت میکند.» نویسنده سپس از این مسأله ابراز تعجب میکند که چطور آلسعود هنر را برای بازپروری بعد از ارتکاب جرم و جذب شدن توسط بنیادگراها مؤثر و کارآمد میداند اما حاضر نیست پیش از افتادن به چاه تروریسم، به این ریسمان چنگ بزند.
سینما هنوز هم مسأله عربستان است
قلع و قمع هنر برخلاف یکی دو سال اخیر که البته هنوز هم بهسختی و دست و پاشکسته در عربستان پیش میرود، به همین چیزها محدود نمیشود. هاوس مینویسد: «در عربستان سینما نیست. قرار ملاقات با جنس مخالف قدغن است. مراکز خرید به روی مردان جوان بسته است، مگر اینکه یکی از بستگان مؤنث همراهشان باشد. زمینهای فوتبال همگانی کمتعداد هستند. برگزاری کنسرت ممنوع است.» اغلب این موارد دستکم تا سال 2017 بر همین منوال باقی بودهاند تا این که در حدود یکسال پیش خبر افتتاح نخستین سینما در عربستان بعد از 35 سال در رسانهها اعلام شد. فقدان سینما بهعنوان یکی از مهمترین صنایع فرهنگی جهان، موضوعی است که خانم خبرنگار آمریکایی هم ضمن مستثنی کردن مجموعه خاص «آرامکو» متعلق به شرکت نفت عربستان بر آن صحه میگذارد؛ اما همین نفت که برای منطقه خاصی، اقتصاد پویا و فرهنگ باز به ارمغان آورده، در بخش اعظم این کشور همه چیز از جمله «فرهنگ کار» را به انحطاط کشانده است و نویسنده این فرهنگ را یکی از خطرات پنهان حکومت آلسعود میداند. «کل پادشاهی عربستان در ظاهر نقش هتلی مجلل را ایفا میکند»؛ هتلی که از درآمد نفتی، حداقل رقتانگیزی را به انبوه کارمندانش اعطا میکند و در آن، مردان تمایل ندارند به شغلهایی که شرایطش را دارند، مشغول باشند و زنهایش هم عموماً اجازه ندارند کار کنند؛ با این حال همین ثبات نسبی، طبقه متوسط را گسترش داده و جوانان را بیمهارت و پرتوقع بار آورده است. همه این موارد نشان میدهد که فرهنگ و هنر در معنای اعم و اخص، محدودیتهای بسیاری را در حکومت آلسعود تجربه کرده اما طی سالهای اخیر، اصلاحات پرشتاب فرهنگی هم شکاف جامعه را به شدت تعمیق کرده است؛ شکافی که هاوس به خطر آن برای حکومت اشاره میکند و جهان، نمونه اخیر آن را در لغو کنسرت نیکی میناژ مشاهده کرد.
منبع: روزنامه صبح نو