به نظر میرسد غرب در تلاش است تا با ایجاد «بحرانهای کنترل شده» در منطقه یک «آنتروپی امنیتی» فراهم آورد. در این مدل، کشورها خود دچار بینظمی و بحرانهای داخلی هستند اما خطری برای کشورهای دیگر محسوب نمیشوند.
مقاله/واکاوی پازل آمریکا برای خاورمیانه// «آنتروپی امنیتی»؛ شگرد مصادره انقلابهای مردمی
بیشک تمام تحولاتی که در دنیا اتفاق میافتد منبعث از قدرت است؛ که برای قرنها صرفاً مساوی توان نظامی محسوب میشد؛ یعنی هر کس که توان نظامی و به عبارت عامیانه زور بیشتری داشت، از نظر سایرین صاحب قدرت محسوب میشد. اما پس از جنگ جهانی دوم، مقولهی اقتصاد نیز در کنار توان نظامی، برای ارزیابی قدرت یک کشور اهمیت یافت؛ البته قدرت اقتصادی که منبعث از حوزهی اندیشه و به عبارتی دقیقتر ایدئولوژیک است.
اندک زمانی بعد، مفهوم قدرت سه ضلعی شد، توان نظامی، توان اقتصادی و حوزهی اندیشه در محور ایدئولوژیکی برای «صاحب قدرت تلقی شدن» یک کشور نیاز بود اما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، که موجب از بین رفتن فضای دو قطبی حاکم بر جهان شد، این مناسبات قدرت تغییر کرد. مثلث سه ضلعی قدرت، به مستطیلی چهار وجهی بدل شد و «کنترل افکار عمومی» آخرین مکمل پازل قدرت شناخته شد.
تا دو دههی اخیر، کنترل افکار عمومی- که از آن به عنوان جنگ روانی یاد میکردند- یک تاکتیک و ابزار بوده است که صاحبان قدرت، برای حصول پیروزی استفاده میکردند؛ اما امروز خود یک استراتژی است.
هدفگذاری غرب و آمریکا در برخی کشورهای خاورمیانه بدین علت است که در دو یا سه بعد از مناسبات قدرت مؤثر هستند و تهدید جدی برای آیندهی آمریکا محسوب میشوند.
گرچه امروز، این مناسبات به طور کلی تغییر کرده اما به نظر میرسد هدفگذاری غرب و آمریکا در ایران، لیبی، بحرین، مصر و حتی سوریه بدین علت است که در دو یا سه بعد از مناسبات قدرت مؤثر هستند و تهدید جدی برای آیندهی آمریکا محسوب میشوند.
نکتهی نخست اینکه این کشورها دارای ذخایر عظیم نفتی هستند، یعنی مولد اقتصادیاند و اگر لحاظ شود که در ده سال آینده، تمام ذخایر نفتی دنیا غیر از ذخایر حوزهی خلیچ فارس به اتمام خواهند رسید، پس طی 70 سال آینده، تنها چند کشور حوزهی خلیج فارس هستند که میتوانند نفت صادر کنند. طبق برآورد پژوهشگران غربی، 80 درصد باقی ماندهی نفت جهان در حوزهی خلیج فارس است.
طبیعی است که دفتر مطالعات استراتژیک آمریکا، نخستین چالش آیندهی آمریکا را تأمین انرژی میداند و چون این انرژی در کشورهای حوزهی خلیج فارس یعنی بحرین، امارات، ایران، عراق و عربستان است؛ از ده سال گذشته در منطقه مستقر شدهاند برای مثال ایالات متحده در تلاش است تا سفارتخانههای بسیار قدرتمند در منطقه بنا کند؛ چنانکه طبق اخبار رسیده، سفارت آمریکا، در عراق وسیع وکاملاً خودکفاست و حتی به برق، آب و فاضلاب عراق وابستگی ندارد!
از سوی دیگر، برخی دیگر از این کشورها، درگذرگاههایی قرار دارند که موقعیت ژئوپولتیک آنها برای «انتقال انرژی» مهم و حیاتی است. در حال حاضر روزانه 16 تا 18 میلیون بشکه نفت، برای مصرف غرب و اروپا تنها ازتنگهی هرمز عبور میکند که در اختیار ایران است. غرب نیز میکوشد تا درگاه دیگری را جایگزین این شاه راه انتقال انرژی، نماید
طبیعی است که ترانزیت نفت از راه آبهای آزاد، به منزلهی پیمودن نیمی از کرهی زمین و کاملاً غیرعقلانی است، در نتیجه بهترین راه جایگزین برای انتقال انرژی، عبور از تنگهی «بابالمندب»، در یمن است. یعنی نفت خلیج فارس از تنگهی «بابالمندب» یمن، به «کانال سوئز» در مصر رفته و پس از عبور از دریای مدیترانه و تنگهی «جبل الطارق» به آمریکا منتقل شود. در نتیجه تسلط بر یمن به منظور تسخیر «بابالمندب» و تسلط بر مصر برای کنترل «کانال سوئز» مهم است؛ تنگهی «جبلالطارق» نیز، سالهاست در اختیار انگلیسیهاست و به حدی بر آن اشراف دارند که حتی به اسپانیا اجازهی ورود، نمیدهند. از طرف دیگر برای دیدهبانی عبور نفتکشها از دریای مدیترانه، نیازمند تأسیس پایگاههایی در شمال آفریقا هستند.
در میان کشورهای شمال آفریقا، بهترین گزینه، لیبی است و البته نفت، تنها بخشی- گرچه بخش مهمی- از پازل لیبی است؛ اما حضور غرب و آمریکا در این منطقه فقط به خاطر نفت لیبی نیست.
لیبی علیرغم وسعتش، کمتر از هفت میلیون جمعیت دارد و خود دهمین صادر کنندهی نفت جهان است؛ اما به دلیل پراکندگی جمعیت و دارا بودن دشتهای وسیع، بهترین موقعیت را برای تأسیس پایگاه نظامی دارد و مطلوبترین گزینه برای تأسیس دیدهبانی برای انتقال انرژی به غرب محسوب میشود.
در عین حال آمریکا در سیاستهای فعلی خود میکوشد با پرداخت کمترین هزینه، کشورها را به تصرف خود درآورد. به نظر میرسد بهترین راه، آغاز یک جنگ داخلی است، که موجب شود مردم لیبی خود خواستار حضور نیروهای غربی، به عنوان داور و حکم در کشورشان باشند. سؤال اساسی این است که چرا این بار ایالات متحده به سوی تحمیل یک حکومت دست نشانده نرفته و استراتژی فعلی را انتخاب کرده است؟ در پاسخ باید گفت آمریکا همواره با دفاع از دیکتاتورها، وجههی خود را مخدوش کرده و امروز به دنبال اتخاذ استراتژیهایی است که کمترین هزینه را در برداشته باشد.
سؤال اساسی دوم این است که استراتژی ایالات متحده برای مصادرهی این انقلابها چیست؟ در پاسخ به این سؤال نیز باید گفت آغاز یک جنگ داخلی دو قطبی، به طوری که هیچیک از طرفین نتوانند بر دیگری فایق آیند، موجب میشود دو قطب، که به نفت دسترسی دارند، نفت را به ثمن بخس! به غرب بفروشند و اسلحه بخرند تا به درگیری همیشگی خود ادامه دهند! و در عین حال غرب را به عنوان ناظر بینالمللی دعوت کنند تا ناظر حفظ آتش بس آنها باشد! آمریکاییها نیز به سهولت پایگاه نظامی خود را دایر کرده و از ترانزیت نفت محافظت میکنند.
دومین بعد اهمیت این کشورها، قدرت تولید اندیشه است؛ اندیشهای که مخالف اندیشههای غربی است و صرفاً مقولهی سیاسی نیست. تولید اندیشه در حوزهی جهان بینی - منظور اسلام است- که میتواند جهان بینی غرب را به چالش بکشد و در کشورهای اسلامی به خصوص در دو دههی اخیر، این گفتمان آغاز شده است که با منافع آمریکایی سازگار نیست و ایالات متحده با تمام توان تبلیغاتی خود، نتوانسته آن را کنترل کند چرا که خواستگاهش کاملاً مردمی است.
مقابله با تولید این اندیشهی اسلامی، نیازمند صرف هزینههایی کلان است اما به دلیل تأثیری که امروز حتی بر کشورهای اروپایی و آمریکایی داشته، غرب نیاز دارد تا تولید آن را متوقف کند؛ و ایجاد بحران، یکی از راهکارهایی است که این هدف را محقق خواهد ساخت. در واقع وقتی که این دو قطب، به خود مشغول هستند درصدد صدور اندیشهی تولیدی به خارج از مرزهای خود نخواهند بود.
به نظر میرسد غرب در تلاش است تا با ایجاد «بحرانهای کنترل شده» در منطقه یک «آنتروپی امنیتی» فراهم آورد تا کشورها خود دچار بینظمی و بحرانهای داخلی شدهاما خطری برای کشورهای دیگر ایجاد نکنند.
به عبارت دیگر، میتوان گفت به نظر میرسد غرب در تلاش است تا با ایجاد «بحرانهای کنترل شده» در منطقه یک «آنتروپی امنیتی» فراهم آورد. در این مدل، کشورها خود دچار بینظمی و بحرانهای داخلی هستند اما خطری برای کشورهای دیگر محسوب نمیشوند.
این مدل را میتوان در کشورهای منطقه به وضوح مشاهده کرد؛ برای مثال در افغانستان، طالبان و دولت مرکزی هر دو به یک اندازه صاحب نفوذ و قدرت هستند و همین امر موجب میشود این کشور هر روز شاهد درگیری و تنشهای داخلی باشد؛ و به نظر میرسد ایالات متحده در تلاش است این مدل را در مصر، لیبی، یمن و ... پیاده کند. چنانکه آمریکا علیرغم توان نظامی خود، -توانی که توانست عراق را با همهی تسلیحاتش ظرف 6 روز تصرف کند- قایلهی لیبی را به پایان نبرده است و حتی برخی از مسؤولان دولت اوباما اعلام کردهاند که جنگ لیبی طولانی مدت خواهد بود.
کمال مطلوب غرب این است که هر یک از کشورهای تولید کنندهی نفت و مؤثر در خاورمیانه درگیر تنشها و دعواهای داخلی باشند و در مقیاسی که غرب آن را مناسب میپندارد درگیر شوند لذا نیاز است تا دولتها و ملتهای منطقهی خاورمیانه در قبال پازلی که ایالات متحده برای مصادرهی بیداری اسلامی دارد، هشیار باشند.*
(*) محمدرضا عرفانیان؛ کارشناس مسایل استراتژیک / انتهای متن/
زمان انتشار : 1390-02-03
آب و فاضلاب,
آفریقا,
آمریکا,
آنتروپی امنیتی,
اتحاد جماهیر شوروی,
اسپانیا,
استراتژی,
استراتژیک,
اسلحه,
افعانستان,
اقتصاد,
امارات,
انتقال انرژی,
اندیشه,
اندیشه اسلامی,
ایالات متحده,
ایدئولوژیک,
ایران,
باب المندب,
بحرین,
برق,
بیداری اسلامی,
پایگاه ها,
پژوهشگران غربی,
ترانزیت نفت,
تنش,
تنگه باب المندب,
توان تبلیغاتی,
توان نظامی,
تولیدکننده نفت,
جبل الطارق,
جنگ جهانی دوم,
جنگ داخلی,
جنگ دو قطبی,
جنگ روانی,
جنگ لیبی,
خاورمیانه,
خلیج فارس,
دریای مدیترانه,
دولت اوباما,
دولت مرکزی,
ذخایر نفتی,
سفارت آمریکا,
سوریه,
صادرکننده نفت جهان,
طالبان,
عراق,
عربستان,
غرب,
کارشناس مسایل استراتژیک,
کانال سوئز,
لیبی,
محمدرضا عرفانیان,
مصادره انقلاب های مردمی,
مصر,
منطقه,
ناظر بین المللی,
نفت کش,
نیروهای غربی,
یمن