۱۳۹۸/۱۰/۰۳
۸:۴۴ ق٫ظ

فیلم «حوا، مریم، عایشه» این روزها در گروه هنروتجربه در حال اکران است. فیلمی که هم ساخته یک زن افغانستانی است و هم به مسائل زنان در افغانستان می‌پردازد.

آدرسی اشتباه به سینمای افغانستان

به گزارش الأمه:

فیلم «حوا، مریم، عایشه» این روزها در گروه هنروتجربه در حال اکران است. فیلمی که هم ساخته یک زن افغانستانی است و هم به مسائل زنان در افغانستان می‌پردازد. اما رویکرد این فیلم به زن و مشکلات او در کشوری چون افغانستان، بیش از هر چیز یادآور نگاه‌های روشنفکرانه دو دهه پیش سینمای به اصطلاح هنری کشور به جامعه خودش است. انحرافی که هنوز هم پسماندهای آن، جریان کلی فیلمسازی در ایران را متضرر کرده است.
صحرا کریمی، اولین کارگردان افغانستانی نیست که فیلمش را در ایران اکران می‌کند. پیش از او کارگردان‌های دیگری چون برادران محمودی هم در ایران، چه درباره ایران و چه درباره افغانستان فیلم‌هایی ساخته و اکران کرده‌اند. با این همه شاید بتوان گفت که موضوع مهاجرت بیشترین سهم را در میان دغدغه‌های فیلمسازان افغانستانی‌الاصلی که در ایران به دنیا آمده‌اند، داشته است. فیلم‌های «چند‌متر مکعب عشق» و «رفتن» از جمشید محمودی را می‌توان از این دسته دانست. با این همه فارغ از محتوا و موضوع در این موارد با آثاری سروکار داریم که از جهت قصه و فرم، قابل توجه و بررسی هستند.
فیلم «حوا، مریم، عایشه» تلاش می‌کند در ساختاری شبه‌اپیزودیک داستان سه زن را روایت کند که از جهت زندگی و شخصیت‌پردازی با هم تفاوت دارند هم نهایتاً مسیر فیلم، زندگی و سرنوشت هر سه را به یک محلختم می‌کند: سقط جنین.
حوا، شخصیتی با خاستگاه مذهبی است که همسر و خانواده سنتی‌اش برای او حتی در حال بارداری هم ارزش و اهمیتی قائل نیستند؛ او اما نعل‌به‌نعل،پا جای پای کلیشه‌های سینمای روشنفکری می‌گذارد و خود را با باورهای فرسوده مذهبی تسکین می‌دهد. مریم، کاراکتر اصلی اپیزود دوم به‌عنوان یک مجری تلویزیونی، زنی مدرن و روشنفکر و بازمانده از عشقی ناکام محسوب می‌شود که حالا باید برای حاصل عشق بی‌سرانجامش، تصمیم بگیرد. زن اپیزود سوم هم دختری جوان به نام عایشه است که روابطی خارج از قاعده داشته و حالا باید حاصل این رابطه را که مانعی برای ازدواجش است، از سر راهش بردارد.
فیلم فرمی رئالیستی دارد و شبیه رئالیسم فرانسوی، چهره‌ای سرد، آرام، خاکستری و کند به خود گرفته است. همان چیزی که سال‌ها در سینمای ایران، آن را با عناوین سینمای روشنفکری، هنری یا رئالیستی می‌شناختیم و در واقع چیزی جز فیلم‌های حوصله‌سر‌بر و بی‌قصه نبود. فیلم‌هایی که فقط روی فرش قرمز جشنواره‌ای مثل کن تحویل‌شان می‌گرفتند و بقیه مردم و حتی منتقدان خارجی هم از خوابیدن پای آن‌ها بیشتر لذت می‌بردند تا تماشایشان.
«حوا، مریم، عایشه»، تقریباً فیلمنامه‌ای ندارد و در سراسر اپیزود آغازینش، باید مدام نفس‌نفس زدن زنی باردار را تحمل کنید که از آشپزخانه به حیاط می‌رود و بی‌هیچ اتفاق جدیدی، همان کارهای همیشگی‌اش را تکرار می‌کند. مادر علیل، پدر غرغرو و شوهر سرکوبگر همه قطعاتی هستند که پازل کلیشه‌ای داستان او را تکمیل می‌کنند. دو اپیزود بعدی هم چیزی به اتفاقات اضافه نمی‌کنند. مریم هم مدام با یک تلفن با عشق قبلی‌اش دعوا می‌کند، یا روی مبل می‌نشیند و یا روی تخت دراز می‌کشد و با فریاد و گریه دوباره و دوباره دیالوگ خسته‌کننده و نخ‌نمای «همه چیز بین ما تمام شده است» را تکرار می‌کند.
البته توانایی کارگردان در این است که حتی اپیزود سوم را هم که از قضا کمی پتانسیل بیشتری برای آب‌و‌تاب دادن دارد، به کلی هدر می‌دهد. لرزش دوربین روی دست تلاش می‌کند به مخاطب بگوید، مسأله عایشه خیلی حساس شده است و باید خیلی از ریختن آبرویش بترسیم اما ارتباط میان فیلم و مخاطب پس از یک ساعت اتلاف وقت اساساً قابل بازیابی نیست خصوصاً اگر کارگردان اصرار داشته باشد جلوی هر کنشی را که موجب ایجاد تعلیق و جذابیت شود، به عمد بگیرد!
با این اوصاف طبیعتاً کارگردان هیچ نیازی هم به استفاده از رنگ، نور، صحنه‌پردازی و موسیقی ندارد چون اساساً چنین ظرفیتی در فیلمنامه ایجاد نشده است و البته برای کارگردان هم همین که انتظارات جشنواره‌نشینان و جشنواره‌پسندان را درباره زنان افغانستانی برآورده کند، کفایت می‌کند. پلان‌ها و سکانس‌ها هم آنقدر بعد از کنش‌محوری صحنه، کش پیدا می‌کنند و ادامه می‌یابند که آدم واقعاً فکر می‌کند قرار است یک بلا یا مائده آسمانی از گوشه‌ای از صحنه وارد شود و همه چیز تغییر کند اما همین انتظار هم برآورده نمی‌شود. اینکه پلان‌ها تا این اندازه اضافه دارند، هیچ‌گونه قابل توجیه نیست الا اینکه از این مقدار راش خام، هیچ‌طور دیگری نمی‌شود یک فیلم 90دقیقه‌ای بیرون کشید. به علاوه کریمی، در قاب‌بندی حتی به اندازه توریست‌های غربی که برای عکاسی یا مستندسازی به سرزمینی چون افغانستان سفر کرده‌اند، وقت نمی‌گذارد.
کریمی در گفت‌وگویی که اخیراً با ایلنا داشته اظهار کرده است: «من شکلی از سینمای ایران را دوست دارم که متاسفانه امروز گمشده یا کمرنگ شده است. من فیلم‌های ابتدایی داریوش مهرجویی و همچنین سهراب شهید‌ثالث، بنی‌اعتماد و تقوایی را بسیار دوست دارم. البته من سینما را در اسلواکی و چک خواندم و علاقه شدیدی نیز به موج‌نوی فرانسه و فیلم‌های برسون دارم اما بیشترین تأثیر را از سینمای مهرجویی گرفتم و حتی در تز پایانی دکترایم، سینمای مهرجویی را مورد بررسی قرار دادم زیرا به نظر من مهرجویی یکی از باسوادترین فیلمسازان سینمای ایران است.» اما مهرجویی را در میان همین کارگردان‌های نام‌برده می‌توان، یکی از قصه‌گوترین کارگردان‌های جریان موج نوی سینمای ایران دانست. درحالی که فیلم کریمی علی‌رغم گفته او در کند و خاص‌پسند بودن با آثار شهیدثالث قابل مقایسه است درحالی که هیچ اثری از ابعاد معرفتی و اندیشه‌های او در فیلمش نیست. آیا کریمی می‌تواند صاحب سینمایی باشد که به اندازه فیلم‌های آمریکایی تند، سیاسی و مسأله‌محور است و به اندازه فیلم‌های هنری فرانسوی، خاموش و ظاهراً هنری؟
طبیعتاً هیچ‌کس نمی‌تواند چنین سینمایی داشته باشد چون اساساً باهم سازگار نیستند اما برخی جریان‌های فرهنگی در کشورهای غربی به سینمای کشورهای جهان سوم این فرصت را داده‌اند تا سینماگران‌شان چنین توهمی را جدی بگیرند. علیه مردم و دولت خود فیلم بسازند و در عین حال در جریان‌های هنری جدی گرفته شوند.
با این همه شاید همه چیز هم تقصیر کارگردان نباشد. سهم تهیه‌کننده اثر بی‌تردید در ساخت چنین فیلمی کم نیست. کتایون شهابی؛ سینمای فرانسه را خوب می‌شناسد و سال‌۱۳۹۵ هم به‌عنوان یکی از اعضای هیات داوران بخش مسابقه جشنواره فیلم کن‌۲۰۱۶ معرفی شد. او البته تا سال‌ها پیش از آن برای فستیوال کن، کار معرفی برخی فیلم‌ها را در بازار انجام می‌داد یا شاید به یک معنا بشود گفت که برای بسیاری از پروژه‌ها کار معرفی «چه کنیم تا در کن مطرح شویم» را انجام می‌داد. علت شباهت
«حوا، مریم، عایشه» به سایر فیلم‌های ایرانی جشنواره‌پسند را در همینجا می‌شود جست‌وجو کرد البته با این تفاوت که اغلب نمونه‌های ایرانی، کمی قصه‌گوتر و کمتر حوصله‌سربر بوده‌اند. اما واقعاً نمی‌شود تا ابد، نام این شکل از فیلمسازی را هنری یا روشنفکرانه گذاشت.

 

منبع: صبح نو