۱۳۹۸/۰۵/۱۹
۶:۵۲ ق٫ظ

اگر بتوانیم بپذیریم جنگ، هرجای دنیا، بر سر هر موضوعی که باشد هر دو سوی درگیر در آن به هر نحو محکوم هستند، آن‌وقت می‌توانیم قبول کنیم که بزرگ‌ترین محذوف نمایشنامه‌ای درباره لبنان، خود لبنان باشد.

حذف لبنان از نمایشنامه ای درباره لبنان

به گزارش الأمه:

اگر بتوانیم بپذیریم جنگ، هرجای دنیا، بر سر هر موضوعی که باشد هر دو سوی درگیر در آن به هر نحو محکوم هستند، آن‌وقت می‌توانیم قبول کنیم که بزرگ‌ترین محذوف نمایشنامه‌ای درباره لبنان، خود لبنان باشد. «وجدی معوض» نمایشنامه‌اش را درباره جنگ داخلی لبنان در فاصله سال‌های 1975 تا 1990 با عنوان پرتنش «آتش‌سوزی‌ها» نوشته اما علیرضا کوشک‌جلالی آن را با نام رمانتیک یا نهایتا ترحم‌برانگیز «بانوی آوازه‌خوان» روی صحنه برده است.

نمایشنامه وجدی معوض با دست‌کم 15 شخصیت در بیش از پنج مکان مختلف در جغرافیای گوناگون روایت می‌شود اما کوشک‌جلالی به‌عنوان دراماتورژ و کارگردان همه را در چهار بازیگر و صحنه کوچک سالن قشقایی خلاصه می‌کند؛ اگرچه نمایش، خوب از پس انتقال قراردادهایش با تماشاگر برمی‌آید و اعلام مکان و زمان صحنه، ابزاری شبیه به سکانس‌بندی در فیلمنامه‌نویسی برای سینما را در اختیار کارگردان می‌گذارد تا با آن بتواند حتی از پس ایده جسورانه «تدوین موازی»ِ دو سکانس در یک صحنه و روایت غیرخطی و شکسته داستان هم بربیاید.

المان‌های موجزی چون یک شال ساده، یک تغییر صدا یا یک کلاه، پیام بازیگران را به سرعت در میان نقش‌هایی که در هر صحنه ایفا می‌کنند، منتقل می‌کند و مخاطب هم از آن‌ها جا نمی‌ماند؛ اما مسأله اصلی آن است که این شکل از ترکیب کردن، بیشتر از آنکه به کار انتقال معانی خاص و نوآورانه‌ای در نمایش بیاید، موجب به‌هم‌ریختگی و شلختگی می‌شود و اگر نباشد رگه‌های برشتی اجرا، پذیرفتن این خوانش از نمایشنامه حتی با عنوان مدرن هم دشوار می‌شود.

لحظاتی هست که برخی کنش‌ها مثل تدریس «جین» در کلاس ریاضی دانشگاه، دیوار چهارم را میان بازیگران و تماشاگران برمی‌دارد یا «ابوطارق» شکنجه‌گر «نوال» در میان تماشاگران می‌نشیند تا کل سالن تماشاخانه تبدیل به صحنه دادگاه در نمایش شود اما این رگه‌ها، همان‌قدر که در کشیدن پای تماشاگر به ماجرا موفق هستند، به همان میزان بر گیج کردن او تاثیرگذارند؛ خصوصا زمانی که بدانیم تقریبا همه نشانگان آشنای متن برای مخاطب ایرانی، آن هم از داستانی در سرزمین همجوار، لبنان، از آن عامدانه زدوده شده‌اند؛ اما چرا؟

هولناک‌تر از ادیپوس در تخت مادرش!
جنگ،‌ جنگ است. «ذات جنگ، هیچ‌گاه تغییر نمی‌کند، اگرچه ظاهر آن مدام در حال دگرگونی است؛ همچنان که نیزه و پیکان‌ها جای خود را به بمب‌های اتم داده‌اند.» این عبارات را بروشور نمایش، در توضیح خودش می‌گوید و داستان روایت کوشک‌جلالی از نمایشنامه معوض هم از همین‌جا آغاز می‌شود. خشم و نفرت، زاده جنگی خانگی در وطن نویسنده نمایشنامه‌اند.

او اگرچه سال‌ها در کانادا و دور از آن زندگی کرده اما با اوج خشونت، داستانش را بیان می‌کند. «برادر دوقولوها، پدرشان بود!» خلاصه تک‌خطی قصه وجدی معوض، همین‌قدر هولناک است؛ داستان زنی مسیحی به نام «نَوال مَروان» که از عشق یک مسلمان فرزندی به دنیا می‌آورد اما جنگ، میان این خانواده چنان فاصله‌ای می‌اندازد که فرزند، تبدیل به شکنجه‌گر و متجاوز به مادرش می‌شود و یک جفت دوقولو -به نام «جین/جنان» و «سیمون/ سِروان»- در دامان او می‌گذارد. داستانی حتی به مراتب هولناک‌تر از وحشت اساطیری اودیپوس شهریار! نوال اگرچه قهرمانی مسیحی است که به‌علت قتل رییس نیروهای افراطی مسیحی به زندان می‌افتد اما وجدی معوض، عمدتا روی خشونت جنگ تمرکز دارد و تا حدودی تلاش می‌کند از جست‌وجو برای آتش‌افروزان خودداری کند. با این حال نشانگانی برای توضیح عقبه داستان در متن او وجود دارد که انتخاب و اشاره به حوادثی خاص، مهم‌ترین آن‌هاست.

جنگ لبنانی، بدون لبنان، بدون عربی!
در هیچ کجای نمایش به «لبنان» اشاره‌ای نمی‌شود و اگر ندانید که در سال 1975، فالانژیست‌های مارونی، حدود 30 فلسطینی را در اتوبوسی در خیابان عین‌الرمانه در شرق بیروت به قتل رساندند، اصلا برای اینکه حدس بزنید چه کسی با چه کسی است و کی علیه دیگری شوریده، به دشواری خواهید افتاد. این درحالی است که نویسنده نمایشنامه بدون شک، از اشاره به این فاجعه، منظوری داشته است که در نمایش منتقل نمی‌شود.

از جمله این نشانگان محذوف می‌توان به زبان عربی هم اشاره کرد. درست شبیه به نام خودش، «مُعَوَّض» که در ترجمه‌های فارسی از روی انگلیسی یا فرانسوی، به «معووض» یا «معود» تغییر پیدا کرده، نام شخصیت‌هایش هم رنگ و بوی خود را از دست داده‌اند و قهرمان، تبدیل به «ناوال ماروان» شده است. این سانسور عقبه اصلی داستان در کنار بی‌تفاوتی یا شاید ناآشنایی به زبان عربی، درحالی اتفاق می‌افتد که ترانه موسیقی بی‌ارتباطِ ابتدا و انتهای نمایش به زبان انگلیسی و با تلاش برای نزدیک شدن به لهجه اصلی توسط بازیگران اجرا می‌شود؛ ترانه‌ای که نمی‌توان از آن انتظاری بیش از اشاراتی کلی به پاکی دوران کودکی داشت و احتمالا بیشتر وجه استفاده از آن به ملودی تاثیرگذارش بازمی‌گردد.

ایرانی‌کردن متن با آوازه‌خوانی بانو
نمایش «بانوی آوازه‌خوان» که تمام می‌شود، مخاطب درحالی از سالن خارج می‌شود که بیشتر محتوای دریافتی او به داستانی هولناک از تجاوز به مادر و باردار شدن او بازمی‌گردد و بیشتر این خشونت را متوجه جنگ می‌داند و نه نوع نگاه حاکم بر آن؛ جنگی که هیچ عنصری از تاریخ، جغرافیا و علل آغاز آن درنیافته است. «بانوی آوازه‌خوان، تصویرگر جامعه‌ای است که نطفه‌اش با جهل و خرافات بسته شده که نتیجه‌اش جنگ و برادرکشی است.» بر اساس همین رویکرد است که نمایش، «خواندن»، آموختن و فکر کردن را توصیه می‌کند.

«خانواده‌های ما اسیر خشم و نفرتن. من این خشمو از مادرم به ارث بردم و مادر تو هم وارث خشم من بود و تو هم وارث خشم مادرتی. تو هم خشم رو برای دخترت به یادگار میذاری. این بند رو باید پاره کرد. به همین خاطر خوندن رو یاد بگیر، حساب کردن رو یاد بگیر، صحبت کردن رو یاد بگیر!» رویکرد تحسین‌آمیزی که آن را مدیون نویسنده نمایشنامه هستیم. با این حال بدیهی است که انتخاب نام «بانوی آوازه‌خوان»، نقش آوازخوانی او در تعیین سرنوشت داستان و تمرکز بر زنانگی، در کشور ما این روزها زیرمتن‌های دیگری هم دارد که می‌تواند خواسته یا ناخواسته اتفاق افتاده باشد. نمایش «بانوی آوازه‌خوان» در اثرگذاری بر تماشاگر و درگیر کردن او با موضوع، بیشتر مدیون موضوع هولناک نمایشنامه است تا قدرت کارگردانی و خلاقیت در بازیگری؛ و مایوس‌کننده آن که اثرگذاری این موضوع هولناک نیز از پس‌زمینه و جهان واقعی خود جدا می‌افتد و ارتباط دقیق با تماشاگر را ناکام می‌گذارد.

 

منبع: صبح نو