۱۳۹۸/۰۶/۰۹
۱۱:۲۹ ق٫ظ

شاید رمان «ربیع التنومه/بهار تنومه» اثر قصیّ الشیخ عسکر که توسط انتشارات «موسسه المثقف العربی» در سیدنی منتشر شده، با روایت همزمان دو ذهنیت سرکوب شده و سرکوب کننده سبک منحصر به فردی داشته باشد.

«بهار تنومه»سرگذشت شهری در عراق

به گزارش الأمه:

شاید رمان «ربیع التنومه/بهار تنومه» اثر قصیّ الشیخ عسکر که توسط انتشارات «موسسه المثقف العربی» در سیدنی منتشر شده، با روایت همزمان دو ذهنیت سرکوب شده و سرکوب کننده سبک منحصر به فردی داشته باشد. نویسنده تلاش می‌کند دو طرف معادله را بی هیچ تمرکزی بر قربانی و کنار گذاشتن جلاد هردو را از هم تفکیک ‌کند، به گونه‌ای که می‌توان این رمان را نمونه‌ای از ادبیات «جنون آسا» طبقه بندی کرد که شخصیت عراقی را وارسی می‌کند و آن را با پژوهشی محک می‌زند تا عقده‌های روانی، اجتماعی و فرهنگی‌ یا آن مشکلاتی که از تاریخ و جغرافیا بیرون می‌زنند مانند «عقده سندباد» را بیازماید؛ سندبادی که از کشوری که راه کوچکی به خلیج عربی دارد، دل به دریا و هراس‌ها می‌زند.

شخصیت‌های دیگر از عقده‌های روانی در امان نیستند و شاید عبدالله عبدالرحیم، کارمند اداره دادگستری خود نمونه‌ کاملی باشد از کسی که عقده کمبود دارد. لنگ است اما تفنگی خالی از تیر می‌قاپد و به خیابان‌های «تنومه» برخاسته که پس از جنگ دوم خلیج همانند همه شهرهای جنوبی علیه نظام صدام حسین قیام کردند، به خیابان زد. شاید به نصیحت کامل الرامی معلم گوش داد که می‌گفت:« لازم نیست هر کسی که نقص بدنی دارد عقده‌ای باشد، تیمور لنگ همه جهان را گشود و موشه دایان 150 میلیون عرب را در شش روز سرنوشت ساز شکست داد». جای تعجب ندارد که عبدالله لنگ لشکری زرهی را به تمامی شکست دهد چون از کلمات حماسی ساده‌ای استفاده می‌کرد مانند«ای لشکر قهرمان، جلاد فرو ریخت و انقلاب شعله ور شده است». اینها را می‌گفت تا سربازان و افسران در چشم به زدنی بگریزند.

«بهار تنومه» بر سرگذشت شهری برخاسته تمرکز دارد و سرگذشت شهروندی که تصمیم گرفت علیه حکومت «بعث» قیام کند، اما در دام جلادها افتاد و چیزی نمانده بود زندگی‌اش را از دست بدهد اگر اتفاق به کمکش نمی‌آمد؛ انتقال «ابو درع» به زندان رضوانیه. افسری که همزمان در خود دوگانه‌ای داشت؛ خشونت و پاک نهادی. این نیز عقده‌ای است که به عقده‌های پیشین شخصیت‌های متن روایی افزوده می‌شوند که مرحله‌ای ظریف و حساس از تاریخ مردم عراق را دست مایه خود قرار داده است. مردمی که بارها به دلیل جنگ احزاب سیاسی بر سر قدرت و ثروت له شده‌اند.

رمان گذری می‌کند بر رهبران عراقی که خواستار الحاق کویت به عراق شدند؛ مانند ملک غازی و پیشوا عبدالکریم قاسم. اما صدام حسین کسی بود که در چند ساعت این کشور را به عراق منضم ساخت. نویسنده این رویداد را به خلاصه جنگ هشت ساله تشبیه کرده و به طنز مقدمه کتابی توصیف کرده به نام «آزادی فلسطین»! آنچه از حوادث تاریخی در این رمان برای ما اهمیت دارد قیامی است که جرقه آن روز 3 مارس 1991 از «میدان سعد» در بصره زده شد و مانند آتش به هیزم 14 استان کشیده شد که از تلخی حکومت دیکتاتور رنج می‌بردند. دیکتاتوری که به اخلاق جلاد موصوف می‌شد و عراقی‌هایی را که در کنار طرف مخالف او و حزب فاشیستش می‌ایستادند، سرکوب می‌کرد.

از میان حوادث انتقام و از بین بردن بدنی بسیار، راوی بر راجی المزروع، مسئول گروه حزبی تمرکز کرده که مانند بقیه بعثی‌ها گم و گور نشد. علیرغم اینکه نهادهای امنیتی و نظامی فروپاشیدند، در خانه‌اش ماند و دیگران را به چالش کشید. کشته شد و بدنش به آشپالی بدل گشت. اما آنها به دلیل خطاهایش کاری به خانواده‌اش نداشتند و اجازه دادند به اختیار خود بروند. باید برخشونت شخصیت عراقی و سنگدلی‌اش درنگ کرد. بعد از اینکه المزروع به جسدی بی جان و غرق در برکه خون تبدیل شد، یکی از انقلابی‌ها صورتش را با کفشش لگدمال کرد و دیگران براو تف می‌انداختند. شخص سومی که پنج تن از افراد خانواده‌اش را به تهمت‌های مختلف از دست داده بود، شروع به رقصیدن بر سینه مرد کشته کرد. با اینکه همه اعتراف می‌کنند که «احترام گذاشتن به مرده دفن اوست» اما انقلابی‌ها در توهین به مرده زیاده روی کردند. مسئله‌ای که ما را به سرنوشت دردناک خانواده پادشاه می‌اندازد و رنجی که کشیدند و اجسادشان مثله شد و روی کف خیابان‌ها کشیده شدند؛ بلایی که چند سال بعد بر سر خود پیشوا و صدها نیروی چپ آمد. اما راوی این رفتار وحشیانه آشوبناک را محکوم می‌کند وقتی می‌گوید:« صورتم را برگرداندم و به این ایمان آوردم که صفحه‌ای تاریک از کودکی ما به پایان رسیده، با همان روش زشت پر از خشونت».

فضای روایی به تدریج گسترش می‌یابد و شخصیت‌ها بیشتر می‌شوند علیرغم اینکه حوادث برعبدلله «لنگ» شخصیت اصلی تمرکز دارند. شخصیت عبدالله از ورودی رمان تا پایان آن با قدرت حضور دارد. با پدرش عبدالرحیم آشنا می‌شویم که در جنگ عراق و ایران کشته شده. با مادرش جمیله که چیزی جز پسرش احمد را به یاد نمی‌آورد که پیش از جنگ برای تحصیل بورسیه شده و به آلمان رفته و برنگشته. جمیله بعدها در بمباران بیمارستانی کشته می‌شود. اگر از دایره این خانواده خارج بشویم با شخصیت معلم کامل الرامی برخورد می‌کنیم که زندگی را از زاویه دیگر و خاص به خودش می‌بیند. زاویه‌ای که با نگاه و درک دیگران نمی‌خواند. در حالی که مردم سرگرم غارت ادارات و نهادهای حکومتی بودند، او در جست‌وجوی کتابی مهم یا سندی محرمانه بود. نتایج انقلاب مشخص نمی‌شوند و در روز دوم دیوارهای شهر را عکس عمامه به سرها می‌پوشاند؛ آخوندهای عراقی یا خارجی. پس از کشته شدن المزروع و افسر تکریتی امنیتی و بمباران پل تنومه، خطوط مبهم داستان روشن می‌شوند، بعد ازاینکه ژنرال‌ها در «خیمه صفوان» به هم دست دادند در حالی که انقلابی‌های تصور می‌کردند امریکایی‌ها «صدام را شکار می‌کنند درست همان طور که جغد موش را از دمش می‌گیرد». و ناگهان در و دیوارها پرمی‌شوند از عکس صدام حسین...

 

منبع: شرق الاوسط