داستان از کشتن ملک فیصل دوم پادشاه عراق شروع میشود و به مسئله تحزب و اختلافات میان کمونیستها، ملی گراها و جریانهای اسلامی میپردازد که نتیجه آن این شد که تصمیم گیر دست به ترور و کشتن و جسد برکف خیابان کشیدن بزند. بعد میرسد به حوادثی که درعراق و همزمان با شروع جنگ ایران و عراق روی میدهد و نتیجه آن ناتوانی اقتصادی و نابودی زیرساختها شد و جنگی که مردم عراق قربانی آن شدند. بعد هم نوبت به ورود ارتش عراق به کویت و پیامدهای آن.
این ویژگی برای عراق تازگی داشت. عراقی که از ابزار ساختن جامعه برخوردار بود و با زیرساختهای اقتصاد قوی همچون نفت و گاز و کشاورزی و آب و نیروی انسانی متفکر و سرزمین گسترده و نیروی کار، خود کفا مینمود. اما ابرقدرتها برسر آن درگیر شدند و همه چیز را به باد دادند. این سخن یکی از دوستان احمد، شخصیت اصلی رمان است:« خوب، دولت عراق ارتشش را راهی کرد و کویت را اشغال کرد و کویت آزاد شد. اهداف نظامی را در آن بمباران کردند، چرا این همه بر تخریب عراق تمرکز میشود؟ ص181». همچنین متن رمان که خود خاطراتی است که احمد نوشته، تأکید میکند رنجها ادامه یافتند و از بین نرفتند بلکه بزرگتر و بیشتر شدند. حالا سازمانهای سیاسی و احزاب ظهور کردهاند و تندروی سیاسی برای به دست گرفتن سرنوشت عراق افزایش یافت.
مصیبت با ظهور گروه «داعش» در عراق و سوریه پیچیدهتر شد. گروهی که ناآرامی و آشوب را در شهرها و روستاهای شمال پراکنده ساختند، به گونهای که دشمنیاش را نصیب همه ساخت، مسلمانانی که از نظر مذهبی با او اختلاف داشتند یا اقلیتهای دینی و نژادی دیگر...
نویسنده با انتخاب زاویه دید مناسب، ساختار رمان را خوب بنا کرده، زاویهای که بیهودگی زندگی عراقی را درسایه گروههای سیاسی درگیر برسر قدرت نشان میدهد. او به خوبی از تکنیک فلش بک و نامهنگاری استفاده کرده. متن رمان تصویری ارائه میکند از تأثیر تندروی که در ویرانی عراق بازی کرد و کشورهای بزرگ در آن نقش داشتهاند.
رمان «وجوه لتمثال زائف/چهرهای مجسمه تقلبی» نوشته حسین السکاف، به گروههای سیاسی و تشکیلات رسمی و زیر زمینی میپردازد که همزمان با به قدرت رسیدن نظام سابق عراق(دوره صدام)، پس از سرنگونی آن و ظهور تشکیلاتی که اغلب آنها قدرتهای بزرگ را تأیید میکنند، میپردازد. او بر نقشی که این تشکیلات حزبی و سازمانهای سیاسی در ایجاد رعب و وحشت و فساد و تضعیف زیرساختها بازی کردند پرتو افکنی میکند. نویسنده متن را بر شخصیت عیسی و جرم و جنایتهایی که مرتکب میشود متمرکز میکند. عیسی کودکی خوبی نداشته، از سنین پایین مشروب خورده و حشیش کشیده. حتی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود و با چشم خودش شاهد کشته شدن شوهر مادرش بوده. خواهر و مادرش را از خانه فراری داد و به همین دلیل به زندان افتاد. از زندان بیرون میآید تا زندگی پرجرم و جنایتش از راه کشتن به شیوههای مختلف ادامه یابد؛ با تزریق مواد مخدر، شوک الکتریکی، شلیک با صدا خفه کن، انفجار... او میگوید:«چهار سال پیش... در کشورم به عنوان مدیر عامل موسسه عمومی فرهنگ و نشر کار میکردم. موسسهای که خودم تأسیس کردم. هیچ ارتباطی با وزارت فرهنگ نداشت و فقط اسمش را یدک میکشید. کاملا مستقل بود، حتی از هر وزارت و بخشی در دولت مستقلتر... از این هم بیشتر، حرف آخر را برای همه وزارتخانهها و موسسههای دولتی میزد، بدون آنکه کسی آن را بشناسد. این موسسه را من با معاون وزیر کشور تأسیس کردیم. ص4».
هدف از آن انجام عملیات تروریستی گوناگون با اهدافی متنوع است« در مدتی کوتاه موسسه ما بسیاری از عملیاتی را که چهار ستون کشور را لرزاندند، انجام داد... ترور دو نماینده، چهار استاد دانشگاه، پنج افسر بازنشسته و دو خانم با نقش سیاسی حاشیهای. اما خیلی سرو صدا کردند و برای بستن قراردادها و گفتوگوهای تلویزیونی خیلی اثرداشتند. ص126». همین طور روابطش با بزرگان حکومت وسعت مییافت و حجم جنایتهایی که مرتکب میشد بیشتر میشد. کار به جایی رسید که محل تجاری میخرید برای تبدیل آنها به مرکز کارگذاری مواد منفجره و ... خواهر و مادرش را میکشد تا ازآن ننگ خلاص شود که ناخواسته به آن کشیده شده بودند.
رمان سوم «رأس التمثال/ سر مجسمه» نوشته حسن الفرطوسی است. این رمان نیز به رنج مردم عراق در سایه جنگ داخلی و لت و پار کردن گروهها و ملیشیای عراقی به دست همدیگر پس از سقوط نظام صدام میپردازد. نویسنده از مجسمه به عنوان مدخلی برای رویدادها استفاده میکند. پس از سقوط مجسمه صدام، جوانی تلاش کرد آن را با چکش متلاشی کند اما مجسمه قویتر و محکمتر از آن بود و حسابی در مکان ریشه دوانده بود. همین موجب شد جرثقیلی امریکایی برای سرنگونیاش وارد میدان بشود. راوی گویی به زبان دوستانش این گونه میگوید:« بدبخت زور نزن، دیکتاتورها این طور سرنگون نمیشوند... تو و آن چکش احمقت برو کنار. ما خوب زبان دیکتاتورها را میشناسیم. میدانیم چطور سرها را بیاندازیم-ص9».
ناصر، فروشنده دورگرد سبزی در تحولی عمامه به سرمیکند و به احزاب و ملیشیا ملحق میشود... همانها که برای رسیدن به اهدافشان لباس مذهب به تن داشتند و آدم درو میکردند.