۱۳۹۸/۰۴/۳۱
۷:۴۷ ق٫ظ

جنگ بوسنی شاید شنیده‌شده‌ترین تجربه ایرانی‌ها در تأثیرگذاری فرهنگی کیلومترها دورتر از مرز کشور باشد. به‌دنبال کسی رفتیم که از این تأثیرگذاری در مدیوم‌های هنری بیشتر برایمان بگوید؛ اما فهمیدیم لابه‌لای حضور خودجوشش در بیش از 100 کشور برای روایت جنگ‌ها، دردها و ناگفته‌ های تلخی هست

گفت‌وگو با رضا برجی درباره حضور ضعیف فرهنگی ایران در خارج از کشور

در بوسنی یک مسجدهم نساختیم

به گزارش الأمه:

ارتباط فعالان عرصه هنر و فیلمسازی آنجا مثمرثمر بوده است؟
ببینید اتفاقی که در بوسنی افتاد، الان در صربستان در حال وقوع است. کل یوگسلاوی سابق از زمان قبل از انقلاب با ایران لغو روادید بود و تا دوسه سال بعد از اینکه فروپاشی اتفاقی افتاد و قوانین‌شان عوض شود، همچنان با ایران لغو روادید بودند. جمهوری‌های کرواسی، مقدونیه، اسلونیا، بوسنی، صربستان این‌طور بودند. شما اگر وارد بوسنی شوید و از مرز آن عبور کنید، وارد محدوده اروپای شینگن می‌شوید. آن زمان چون مثل امروز نبود که مرز با سیم‌خاردار جدا شده باشد، با قایق از این طرف به آن طرف مرز می‌رفتند و بعضی از ایرانی‌ها هم آن زمان این کار را انجام دادند. در آن زمان این ایرانی‌هایی که به قصد مهاجرت به اروپا به آن جا می‌رفتند، کارهایی انجام می‌دادند که مناسب نبود و شکرخدا خیلی زود هم جمع شد. البته، مثلا فرض کنید از هر 100 نفری که مهاجرت می‌کردند، شاید کمتر از 20درصد دست به کارهای غیراخلاقی می‌زدند. بعد از جنگ، متأسفانه ما بوسنی را رها کردیم. البته، باید این را بگویم جهاد سازندگی که بعدها تبدیل به جهاد کشاورزی شد، کار بزرگی در بوسنی انجام داد که الان هم حدود پنج سال است که به خود اهالی بوسنی واگذار شده است.
یعنی چه کرد؟
جهاد سازندگی اواخر سال اول جنگ بوسنی، مرکزی دایر و شروع به فعالیت کرد که عمدتا در بخش سازندگی و مهندسی جنگ بود؛ مثلا طرح آن تونلی را که در حومه سارایوو زدند و از زیر باند فرودگاه سارایوو رد می‌شد، آقای حسین الله‌کرم داد. اگر این تونل راه نمی‌افتاد، فکر نمی‌کنم سارایوو حتی به‌اندازه یک سال هم نمی‌توانست دربرابر حملات صرب‌ها مقاومت کند. این تونل به شاهرگ حیاتی سارایوو تبدیل شد و حتی خود من هم سه‌بار از این تونل تردد کردم. از این تونل هم آدم‌ها عبور می‌کردند، هم مهمات به سارایوو منتقل می‌شد و هم مجروح‌ها را به بیمارستان منتقل می‌کردند. حتی برق و سوخت از این طریق به سارایوو رسید؛ چون در سال‌های اول مردم حتی برای گرمایش خودشان درختان را قطع می‌کردند و چوب می‌سوزاندند. جهاد در احداث این تونل نقش داشت؛ بنابراین، جهاد در این بخش فعال بود و بعدازآن هم درزمینه کارآفرینی برای بوسنیایی‌ها وارد شد؛ آن‌هم برای مسلمانانی که الان در مناطق صرب‌نشین هستند؛ یعنی کاری کرد مسلمانانی که از این مناطق فرار کرده بودند، به آنجا برگردند و نقشه صرب‌ها برای پراکندگی جمعیت مسلمانان بوسنی عملی نشود؛ چون قبل از آن، صرب‌ها همه مراکز مسلمانان در جمهوری صربستان را از بین برده ‌بودند و با اینکه بعد از قرارداد وتو توانسته بودند به آنجا برگردند و مراکز را
پس بگیرند، شغلی نداشتند و این می‌توانست به‌مرور باعث پراکندگی مجدد جمعیت شود. فقط می‌توانستند کشاورزی کنند که برای آن نیز امکانات لازمش را نداشتند. جهاد در این اوضاع، کلاس‌های خیاطی، رایانه و زبان انگلیسی گذاشت و درزمینه تأمین امکانات کشاورزی هم کمک رساند.
این چه سالی بود؟
در همان زمان جنگ آغاز شد؛ اما بعد از جنگ بیشتر پا گرفت و من هم در چهار قسمت مستندی که درباره نقش جهاد در بوسنی ساخته‌ام، این موضوعات را نشان داده‌ام. جالب است کل بودجه جهاد در بوسنی یک‌میلیون دلار بود که آن زمان یک‌میلیارد تومان بیشتر نبود که بسیار بسیار ناچیز است؛ چون تنها از نیروهایی استفاده می‌کرد که در آن منطقه خودشان این مهارت‌ها را داشتند و همه تلاش این بود که از نیروهای بومی استفاده شود تا بیکاری مسلمانان در مناطق صرب‌نشین را از بین ببرند.
خود دفتر جهاد چطور کار می‌کرد؟
دفتر جهاد فقط سه کارمند داشت و سایر نیروها همگی محلی بودند. با این امکانات، جهاد آنجا کاری انجام داد که مهندس جاریانی، مدیر دفتر نمایندگی وزارت جهاد کشاورزی در بوسنی، از قول مسوولان دولت بوسنی نقل می‌کرد که بارها در ملاقات‌های خصوصی می‌گفتند این کاری که شما با این بودجه انجام می‌دهید، آمریکایی‌ها با 50میلیون نمی‌توانند انجام دهند؛ چون آن‌ها لازم است که برایش زمینه‌سازی انجام دهند؛ اما مردم بدون این دست کارها شما را قبول می‌کنند. این را با رقم یک خانه در تهران مقایسه کنید. واقعا ناچیز است.
کارهای هنری ما چه؟ آن‌ها هم به این اندازه مؤثر بوده است؟
متأسفانه در‌این‌زمینه اصلا موفق نبوده‌ایم؛ مثلا تنها عکاس ایرانی که در بوسنی از وقایع بوسنی نمایشگاه برگزار کرده، خودِ من بودم که تنها دوبار هم موفق شدم این کار را انجام دهم. این ضعف خیلی بزرگی است!
رقبای ایران در عرصه فرهنگ و هنر در آنجا چه کسانی هستند؟
آمریکا، امارات و عربستان. حتی مالزی آمد در این کشور دو برج بزرگ ساخت و تحویل دولت بوسنی داد؛ در‌حالی‌که ما حتی نتوانستیم یک مسجد هم بسازیم! دوستان جهاد می‌گفتند ما اینجا با یک‌میلیارد حاضریم مسجد بسازیم و دولت هم زمین می‌دهد؛ اما بودجه وجود نداشت. حتی نگاه کنید که لیبی هم مسجد دارد. امارات مسجدی ساخته که پایینش استخر است و باشگاه ورزشی دارد. من چهار دفعه زمان جنگ و همین حدود هم بعدازآن به بوسنی رفتم. وقتی برگشتیم، بارها فریاد زدیم و التماس کردیم که مسجدی آنجا بسازیم و پایگاهی در بوسنی داشته باشیم. بازسازی مسجد کار خوبی است؛ ولی‌به جای بازسازی پنج مسجد، می‌شد یک مسجد ساخت که بتوانیم با مردم در ارتباط باشیم و فکر انقلاب اسلامی را برای مردم مطرح کنیم.
یعنی الان این ارتباط نیست؟
البته، الان آن‌هایی که جنگ را دیده‌اند، یادشان است و می‌گویند که اگر ایران نبود اصلا کشوری به اسم بوسنی از روی نقشه جهان حذف می‌شد. بومی‌ها این حمایت را به‌یاد دارند که اتفاقا بیش از آنکه درزمینه انتقال مهمات جنگی باشد، جنس نرم داشت؛ اما الان بروید ببینید! در موزه سارایوو، هیچ اثری از ایران نیست! من این مسأله را به رییس موزه منتقل کردم. او گفت اصلا کل موزه مال شما و اعتراض کرد که من بارها برای شما نوشته‌ام که بیایید هر چیزی دارید دراختیار موزه بگذارید؛ اما جوابی نداده‌اید.
ولی درعوض کارهای سایر کشورها آنجا هست؟
بله، خیلی. مثلا آمریکایی‌ها کمک‌هایشان را در آنجا به نمایش گذاشته‌اند یا در بخش ترکیه، در موزه چیزهای زیادی هست. به‌طورکلی، کشورها کمک‌هایشان را در موزه نمایش داده‌اند. من گفتم خب چرا لااقل عکس از ایران نمی‌گذارید؟ گفتند خب شما عکس‌ها را بدهید. نهایتا من هم 75 عکس را به آنان دادم تا لااقل جوانان بوسنی بدانند که ایران هم آنجا حضور داشته و چه کارهایی انجام داده است. مثال می‌زنم تا ببینید عمق فاجعه در چه حد است. در بهترین منطقه توریستی سارایوو، کمی قبل‌تر از بازار جایی هست که دو جاده به‌هم می‌رسند و دو راسته بازار به‌هم می‌پیوندند و یک سه‌کنج تشکیل می‌شود؛ یادمان سربازان گمنام است. درست روبه‌روی آن، مرحوم علی جدگویج جایی به ما داده است که بدبختانه بالای درش هم یک زنگوله گذاشته‌اند که موقع بازشدن صدا می‌دهد. خب این برای یک عتیقه‌فروشی است که در روز 10 تا مشتری دارد نه برای مرکز فرهنگی. بعد در ویترینش هم یک کاسه و یک جلد قرآن گذاشته‌اند.
خب باید چه کار کنند که جدی شود؟
مرکزی در آفریقای‌جنوبی به اسم راه ابریشم دایر شد و صنایع‌دستی و چیزهایی از این قبیل را به آنجا منتقل کردند. بعد از چند سال، آن‌ها دیگر نیازی به بودجه نداشتند؛ بلکه خودشان پول می‌فرستادند. در‌حالی‌که فرش‌فروشی در سارایوو بود که سال 90 وقتی دوباره او را ملاقات کردم، گفتم پس چرا فرش پاکستانی و هندی می‌فروشی؟ گفت یک سال تقاضا کردم به من 200میلیون وام بدهند تا فرش وارد کنم و بعدا با 20درصد سود برگردانم. وام ندادند؛ درحالی‌که اگر این کار را می‌کردند، نمی‌گذاشتم در این شهر یک فرش غیرایرانی فروش برود. الان خودش هم لباس پاکستانی می‌پوشد!
فرش‌فروش اهل بوسنی بود؟
نه‌خیر، ایرانی بود. می‌خواهم بگویم ما حتی آنچه در بوسنی داشتیم هم نتوانستیم استفاده کنیم. هرروز بسیاری از توریست‌ها و بومیان از جلوی این مرکزی که در سارایوو داریم، رد می‌شوند. می‌دانید اگر چنین مرکزی برای آمریکایی‌ها بود، در آن منطقه چه‌ها که نمی‌کردند؟ در همین ماجرای سالگرد قتل‌عام مردم سربرنیتسا، می‌دانید چندین‌بار سفیر یا نماینده آمریکا در این مراسم در سارایوو صحبت کرده است؟ اینجا این‌طوری است که حتی اگر اتفاقی بیفتد و سفیر نتواند در محل صحبت کند، چند کیلومتر آن طرف‌تر، یک ماشین می‌آورند و او می‌رود رویش می‌ایستد و برای مردم حرف می‌زند. حالا فعالیت سفارت ما را مقایسه کنید! البته حرفم کلی است و صرفا ناظر به دولت فعلی نیست.
مشکل چیست؟ بازهم بودجه مثلا؟
آخر شرکت‌کردن در مراسم که بودجه نمی‌خواهد! مسأله در‌جریان‌نبودن است. بگذارید مثال بزنم. من و آقای جوانبخت به اسپانیا رفتیم. گفتند مسجدی در فلان منطقه هست به‌نام ابوبکر که برای وهابی‌هاست و هشدار دادند که اصلا نرویم. اتفاقا طبق تجربه سفر به صد کشور، هر وقت در سفارت می‌گویند فلان جا نروید، حتما می‌روم! این‌بار هم همین‌طور شد. رفتیم و اتفاقا اسم ایستگاه «ایزرا» توجهمان را جلب کرد و بعد فهمیدیم نام مسجد «الزهرا» است؛ یعنی حتی با ماشین از جلویش رد نشدند اسمش را ببینند.
چرا فعالیت‌های فرهنگی سفارت‌هایمان چنین ضعفی دارد؟
در جریان تولید «در امتداد غدیر» به یکی از کشورهای شمال اروپا رفتیم تا از شرایط مسلمانان آنجا مستندی بسازیم. سفیر مسوول فرهنگی-مطبوعاتی سفارت را به ما معرفی کرد و روز اول که روانه شهر شدیم، او گفت سرکوچه ما در قم، مسجدی بود که در 20 سال یک‌بار هم پایم را در آن مسجد نگذاشتم. مرا اینجا «مسجد پسجد» نبرید! من هم گفتم ما اصلا آمده‌ایم که برویم «مسجد پسجد» نیامده‌ایم که از کنار دریا فیلم بگیریم؛ بنابراین، از سفیر تشکر کردیم و گفتیم ما خودمان آدم‌مان را پیدا می‌کنیم. این وضعیت فرهنگی سفارت است.
شما از سفر به این همه کشورها دنبال چه بودید؟
من به‌عنوان مستندساز بحران از 16 جنگ فیلم و عکس تهیه کردم. به کشوری مثل افغانستان بیش از 30 مرتبه سفر کردم و مدتی هم در دفتر ویژه امور افغانستان در وزارت امورخارجه و میز افغانستان سازمان ارتباطات بودم. در همه این‌ها، مسأله و دغدغه‌ام افغانستان بود. همیشه دنبال فهمیدن حقیقت شرایط این آدم‌ها و گرفتن حق‌شان بودم. در بسیاری از این کشورها، همیشه منتشر می‌شد کسی برود و اگر کسی می‌رفت دیگر نمی‌رفتم؛ اما در 90درصد جنگ‌هایی که بودم، بعد از دوسه سال هیچ مستندسازی نرفته بود و همیشه وظیفه خودم می‌دیدم که در آن‌ها شرکت کنم تا حقیقت را از منظر خودم و با تجربه‌ای که داشتم روایت کنم.
کجا تأثیرگذاری را حس کردید؟
مثالی می‌زنم. تنها خبرنگارانی که به تاجیکستان رفتند، من و آقای جعفریان بودیم. بعد از چهار،پنج سال جنگ، ایران میانجی نهضت اسلامی تاجیکستان و کودتاگران شد. پنج قسمت از مجموعه هفت‌قسمتی «لعل بدخشان»، بعد از چهار سال از تلویزیون پخش شد. در آن زمان،
وزارت خارجه گفته بود؛ چون ما میانجی هستیم، نباید دو قسمت آخر مربوط به اسناد جنایات در تاجیکستان پخش شود؛ اما مصداق کلام حضرت علی؟ع؟ که فرمودند خدا را در شکستن عزم‌ها شناختم، اتفاق افتاد و برای خود من پرش بزرگی شد. آن زمان شبکه دو سیما، جمعه‌ها دو ساعت عربی پخش می‌کرد. این دو گروه متخاصم تاجیکستانی هم 10 روز است که در تهران‌اند و به توافق نمی‌رسند. حالا هیچ خبرنگاری هم داخل تاجیکستان نرفته و سندی از جنایات موجود نیست. از طرف دیگر سیمای عربی ما که این را می‌دانسته، ظهر جمعه آن دو قسمت ممنوعه مستند ما را با زیرنویس عربی روی آنتن می‌فرستد. در‌حالی‌که تا آن لحظه کودتاگران راضی نشده‌اند هیچ سهمی از دولت را به اسلام‌گرایان بدهند، همان موقع، عبدالله نوری، رییس نهضت اسلامی که خودش در الازهر مصر درس خوانده و عربی‌اش کامل بود، در جلسه رو به آن‌ها می‌کند و می‌گوید این هم مدرک و به تلویزیون اشاره می‌کند که ما یکی‌یکی از جنایات پرده برمی‌داریم. از آن طرف، دولت کودتا به وزارت امور خارجه اعتراض می‌کند که شما موازین میانجیگری را رعایت نکردید و آن‌ها هم تا آقای محمد هاشمی تلویزیون را پیدا و پیگیری کنند، فیلم کارش را می‌کند.
سالی که آقامرتضی (آوینی) شهید شد و حدود پنج سال بعد پخش شد؛ یعنی این روایت مربوط به سال‌های ۷۶ یا ۷۷ است. بعد از یک سال از این ماجرا، آقای نوری مرا در جایی دید و با حالت بغض به‌آغوش کشید و گفت ما با 300هزار کشته و مجروح نتوانستیم حق‌مان را بگیریم؛ اما شما با فیلم‌تان کاری کردید که خودشان فردای آن روز می‌گفتند از چهار معاونت، دو تا و از 15 وزیر، هفت تا برای شما. همه‌چیز برعکس شد. حالا نمی‌خواهم خیلی عرفانی‌اش کنم؛ اما سال 68 که فیلمی داستانی ساختم، آقامرتضی دو هفته با من قهر کرد! گفتم: «چرا این جوری می‌کنی؟ همه می‌سازند من هم یکی!» گفت: «نه، تو نباید بسازی! باید مستند را ادامه بدهی». واقعا امروز می‌گویم اگر دنبال مستند نمی‌رفتم، چقدر موضوعات بود که هرگز دیده نمی‌شدند. من، 20 روز بعد از عروسی‌ام به کشمیر رفتم. وقتی پسرم به‌دنیا آمد، در چچن بودم. نخستین تولدش هم ایران نبودم. واقعا این مسیر به این سادگی هم نبود. درباره کشمیر 20 سال بعد از انقلاب هیچ کاری نشده بود؛ در‌حالی‌که به کشمیر می‌گویند «ایران فقیر!» و هنوز هم کسانی هستند که آنجا به فارسی شعر می‌خوانند.
شما امروز از ارتباط نسل جوان ایرانی و تأثیرگذاری‌اش در خارج مرزها از طریق هنرها راضی هستید؟
نه، من اصلا راضی نیستم. اوضاعمان اصلا خوب نیست. الان ما دفتری داریم به اسم خانه هنر و ادب پایداری. ما نشستیم فکر کردیم بعد از این همه سال برای داخل هم کاری انجام دهیم. طرح‌های جدید و بی‌بدیلی که تاکنون انجام نشده، نوشتیم و خواستیم سالن نمایش و کافه‌کتاب بزنیم تا آن‌ها را اجرایی کنیم؛ اما آن کسی که سرمایه‌گذاری کرد، پولش تمام شد و نتوانست ادامه بدهد. الان دو سال است که برای راه‌انداختن کار جدید، به‌دلیل نبودِ پول این پروژه تعطیل است. من 36 سال است که حرفه‌ای کار مستندسازی انجام می‌دهم و لااقل دو سالش هم عکاسی بوده است. کارگاه‌ها و کلاس‌های مختلفی در همه شهرها برگزار کرده‌ام و از خارج کشور موقعیت‌های بسیاری داشته‌ام که اتفاقا در قبالش پول خوبی هم می‌دهند؛ اما همیشه دنبال دغدغه‌های خودم بوده‌ام. از شاعر مسیحی اهل آفریقای‌جنوبی هم‌سلولی نلسون ماندلا گرفته تا کُرد اهل ترکیه تا کاردینال اکراینی که همه شیعه شدند، موضوعاتی است که براساس همین دغدغه‌ها در جهان دنبال کرده‌ام. خب باید کسانی بروند و این سوژه‌ها را بسازند؛ اما پولی نیست. من در یکی از سفرهایم به بوسنی، فقط پول سفر رفت را داشتم. در سارایوو دوربینم را فروختم تا بتوانم به ایران برگردم. ما این‌طوری کار کردیم؛ اما بازهم پول نیست. ما برای کارکردن در منطقه جنگی به آدم‌ها التماس می‌کردیم. دو سال است فریاد می‌زنیم که وام بدهید تا با 15درصد سود برگردانیم؛ اما تنها کسی که کمک کرد آقای خاموشی بود. بقیه را دو ماه منتظر می‌شویم فقط ببینیم‌شان. پشت در اتاق‌شان گردن کج کردیم با بدنی که قسم می‌خورم زخم‌ها و تاول‌هایش تازه است. این دو سال فقط از جیب خرج کردیم و الان دیگر از خانواده هم می‌زنیم که کار راه بیفتد. ما اصلا قرض‌الحسنه هم نخواستیم و مطمئنیم کارمان بازگشت مالی دارد و وام را پس خواهیم داد. آقای جوانبخت خانه‌اش را رهن گذاشته تا پول جور شود. به بنیادشهید مراجعه کردیم تا وام بدهند. گفتند تو که حقوق نمی‌گیری، وام هم نمی‌توانی بگیری؛ درحالی که من 45درصد جانباز هستم و پول را هم برای طرح و کار می‌خواهم. همین شخص به من طعنه می‌زند که رفتی در دنیا عشق و حالت را کرده‌ای و پولش را می‌خواهی از ما بگیری! من هم گفتم ما مثل همیشه که نگاه‌مان به بالا بود، الان هم به دست شما نیست؛ ولی دیگر این طور حرف نزنید! مسخره است که می‌گویند چون حقوق نمی‌گیری، وام هم نمی‌توانی بگیری! فشاری که ما و خانواده‌هایمان تحمل می‌کنیم، واقعا خارج از حد است؛ درحالی‌که اگر از کشور خارج بشوم فقط برای نوشتن کتاب «من و بن‌لادن» که روایت یک ماه زندگی‌کردن من کنار بن‌لادن است، حمایت جدی خواهم داشت. یکی از ناشران اروپایی گفت برای نوشتن آن پول خوبی به من می‌دهد و واقعا هم نمی‌دانم چرا انقدر اصرار دارند که این پول را بدهند و اسم کتاب هم حتما همین باشد؛ ولی می‌خواهم بگویم که اگر خودمان نمی‌خواهیم برویم، لااقل شما هم هُل‌مان ندهید. واقعا کار فرهنگی‌کردن خیلی سخت شده است. این‌ها 600 تومن نمی‌توانند به ما بدهند که با سودش به آنان برگردانیم! حتی حاضر نیستند وقت بگذارند حرف ما را هم گوش کنند. متأسفانه کسانی که دغدغه کار فرهنگی دارند، اصلا موردتوجه نیستند؛ نه حتی در بحث مالی، بلکه در بحث ارتباط هم از اتاق‌های مسوولان رانده می‌شوند. درهرحال، ما هنرمندان انقلاب را زیرپا له می‌کنند و هیچ‌کس هم به فریاد ما نمی‌رسد.

تولید چه سالی است؟
سالی که آقامرتضی (آوینی) شهید شد و حدود پنج سال بعد پخش شد؛ یعنی این روایت مربوط به سال‌های ۷۶ یا ۷۷ است. بعد از یک سال از این ماجرا، آقای نوری مرا در جایی دید و با حالت بغض به‌آغوش کشید و گفت ما با 300هزار کشته و مجروح نتوانستیم حق‌مان را بگیریم؛ اما شما با فیلم‌تان کاری کردید که خودشان فردای آن روز می‌گفتند از چهار معاونت، دو تا و از 15 وزیر، هفت تا برای شما. همه‌چیز برعکس شد. حالا نمی‌خواهم خیلی عرفانی‌اش کنم؛ اما سال 68 که فیلمی داستانی ساختم، آقامرتضی دو هفته با من قهر کرد! گفتم: «چرا این جوری می‌کنی؟ همه می‌سازند من هم یکی!» گفت: «نه، تو نباید بسازی! باید مستند را ادامه بدهی». واقعا امروز می‌گویم اگر دنبال مستند نمی‌رفتم، چقدر موضوعات بود که هرگز دیده نمی‌شدند. من، 20 روز بعد از عروسی‌ام به کشمیر رفتم. وقتی پسرم به‌دنیا آمد، در چچن بودم. نخستین تولدش هم ایران نبودم. واقعا این مسیر به این سادگی هم نبود. درباره کشمیر 20 سال بعد از انقلاب هیچ کاری نشده بود؛ در‌حالی‌که به کشمیر می‌گویند «ایران فقیر!» و هنوز هم کسانی هستند که آنجا به فارسی شعر می‌خوانند.
شما امروز از ارتباط نسل جوان ایرانی و تأثیرگذاری‌اش در خارج مرزها از طریق هنرها راضی هستید؟
نه، من اصلا راضی نیستم. اوضاعمان اصلا خوب نیست. الان ما دفتری داریم به اسم خانه هنر و ادب پایداری. ما نشستیم فکر کردیم بعد از این همه سال برای داخل هم کاری انجام دهیم. طرح‌های جدید و بی‌بدیلی که تاکنون انجام نشده، نوشتیم و خواستیم سالن نمایش و کافه‌کتاب بزنیم تا آن‌ها را اجرایی کنیم؛ اما آن کسی که سرمایه‌گذاری کرد، پولش تمام شد و نتوانست ادامه بدهد. الان دو سال است که برای راه‌انداختن کار جدید، به‌دلیل نبودِ پول این پروژه تعطیل است. من 36 سال است که حرفه‌ای کار مستندسازی انجام می‌دهم و لااقل دو سالش هم عکاسی بوده است. کارگاه‌ها و کلاس‌های مختلفی در همه شهرها برگزار کرده‌ام و از خارج کشور موقعیت‌های بسیاری داشته‌ام که اتفاقا در قبالش پول خوبی هم می‌دهند؛ اما همیشه دنبال دغدغه‌های خودم بوده‌ام. از شاعر مسیحی اهل آفریقای‌جنوبی هم‌سلولی نلسون ماندلا گرفته تا کُرد اهل ترکیه تا کاردینال اکراینی که همه شیعه شدند، موضوعاتی است که براساس همین دغدغه‌ها در جهان دنبال کرده‌ام. خب باید کسانی بروند و این سوژه‌ها را بسازند؛ اما پولی نیست. من در یکی از سفرهایم به بوسنی، فقط پول سفر رفت را داشتم. در سارایوو دوربینم را فروختم تا بتوانم به ایران برگردم. ما این‌طوری کار کردیم؛ اما بازهم پول نیست. ما برای کارکردن در منطقه جنگی به آدم‌ها التماس می‌کردیم. دو سال است فریاد می‌زنیم که وام بدهید تا با 15درصد سود برگردانیم؛ اما تنها کسی که کمک کرد آقای خاموشی بود. بقیه را دو ماه منتظر می‌شویم فقط ببینیم‌شان. پشت در اتاق‌شان گردن کج کردیم با بدنی که قسم می‌خورم زخم‌ها و تاول‌هایش تازه است. این دو سال فقط از جیب خرج کردیم و الان دیگر از خانواده هم می‌زنیم که کار راه بیفتد. ما اصلا قرض‌الحسنه هم نخواستیم و مطمئنیم کارمان بازگشت مالی دارد و وام را پس خواهیم داد. آقای جوانبخت خانه‌اش را رهن گذاشته تا پول جور شود. به بنیادشهید مراجعه کردیم تا وام بدهند. گفتند تو که حقوق نمی‌گیری، وام هم نمی‌توانی بگیری؛ درحالی که من 45درصد جانباز هستم و پول را هم برای طرح و کار می‌خواهم. همین شخص به من طعنه می‌زند که رفتی در دنیا عشق و حالت را کرده‌ای و پولش را می‌خواهی از ما بگیری! من هم گفتم ما مثل همیشه که نگاه‌مان به بالا بود، الان هم به دست شما نیست؛ ولی دیگر این طور حرف نزنید! مسخره است که می‌گویند چون حقوق نمی‌گیری، وام هم نمی‌توانی بگیری! فشاری که ما و خانواده‌هایمان تحمل می‌کنیم، واقعا خارج از حد است؛ درحالی‌که اگر از کشور خارج بشوم فقط برای نوشتن کتاب «من و بن‌لادن» که روایت یک ماه زندگی‌کردن من کنار بن‌لادن است، حمایت جدی خواهم داشت. یکی از ناشران اروپایی گفت برای نوشتن آن پول خوبی به من می‌دهد و واقعا هم نمی‌دانم چرا انقدر اصرار دارند که این پول را بدهند و اسم کتاب هم حتما همین باشد؛ ولی می‌خواهم بگویم که اگر خودمان نمی‌خواهیم برویم، لااقل شما هم هُل‌مان ندهید. واقعا کار فرهنگی‌کردن خیلی سخت شده است. این‌ها 600 تومن نمی‌توانند به ما بدهند که با سودش به آنان برگردانیم! حتی حاضر نیستند وقت بگذارند حرف ما را هم گوش کنند. متأسفانه کسانی که دغدغه کار فرهنگی دارند، اصلا موردتوجه نیستند؛ نه حتی در بحث مالی، بلکه در بحث ارتباط هم از اتاق‌های مسوولان
رانده می‌شوند. درهرحال، ما هنرمندان انقلاب را زیرپا له می‌کنند و هیچ‌کس هم به فریاد ما نمی‌رسد.

 

منبع: صبح نو