شاید نوشتن چیزی دربارهٔ عصام محفوظ یک ماجراجویی خطرناکی بهشمار آید که در هنگام انجام آن باید بسیار مراقب چالهها و دامهای بر سر راه بود. البته دلیل این خطر تنها آن نیست که هنگام نگارش دربارهٔ اندیشهوران مُرده باید مایه موضوعیت زیادی اندوخت و با بیطرفی قضاوت کرد، زیرا که این رجال مردهاند و نمیتوانند در مقام مجادله یا دفاع برآیند، بلکه بدین خاطر که عصام محفوظ از آن دست کسانی بود که جنبه نبوغ و ابداع او میدانهای ادبی زیادی را درنوردید و از این رو احاطه بر جوانب مختلف فکر او بسیار سخت مینماید.
از جمله تلاشهای چندجانبه او این بود که از شهر خود بیروت ترسمی زیبا برکشد؛ اما جنگ تهوعآور آمد و وآرزو و واقعیت را با هم روبید. او همزمان میخواست شاعر و نویسنده و نمایشنامه نویس و منتقد آوانگارد و روزنامهنگار و مقالهنویس و مبارز مترقی، همه با هم، باشد.
البته این مقاله تنها بر مشارکت نقادانه او تمرکز میکند که بهخوبی سطح سواد و دانایی او از دو ادبیات عربی و جهانی را نشان میدهد. یکی از نکات جالب و تحسینبرانگیز او این است که پایبندی او به مارکسیسم هرگز باعث نشد او ادبیات را در سیاست بیامیزد و چهره هر دو را سیاه کند. بلکه او هنر را هموراه ساحتی زیباشناسانه و تکاپویی زیبا میدید. آرای او در باب شعر البته مقید به شروطی بود که او آنها را وضع کرد و بدین ترتیب فقط عده کمی از شاعران میتوانستند این شروط را محرز کنند و در راس آنها محمد الماغوط قرار دارد. او بیشتر شعر معاصر عربی را یاوهگویی میداند که ارزش ادبی چندانی ندارد و از این رو السیاب و صلاح عبدالصبور شاعرانی کممایه از نظر او هستند. دیوانهای بیاتی نیز تنها تکرار یک اندیشه با الفاظ مختلف است. البته توجه به این شروط باعث میشود که حق داشته باشیم بپرسیم آیا خود او هنگام سرودن شعر پایبند آن شروطی بود که در کتابهای نقد ادبی خود لازم شمرده بود؟
یوسف الخال دربارهٔ یکی از خاطرات خود با محفوظ چنین میگوید که روزی در اوخر دهه پنجاه میلادی محفوظ به اتاق من در دفتر مجله آمد و جزوهای را به من داد و گفت میخواهم این را به عنوان یک دیوان شعر چاپ کنی. الخال از او فرصت چند روزه میخواهد تا جواب نهایی را به او بگوید. الخال میگوید با مطالعه این اشعار بدین نتیجه رسیدم که برخی از آنها نیازمند اصلاح است و اگر محفوظ انجام این اصلاحات را قبول نکند من بدو میگویم که عنوان این اشعار سرنوشت پایانی آنها خواهد بود. او عنوان این اشعار را «قصاید مرده» گذاشته بود. وقتی الخال این افکار را با محفوظ در میان گذاشت او به شدت برآشفت و آنها را از او گرفت و سوزاند. البته هر چند این داستان میتواند پاسخی برای میزان پایبندی او به شروط پیشگفته باشد، اما حاکی از میزان اعتماد به نفس او نیز هست.
پرسش دیگر این است که آیا محفوظ توانست به صدارت شعر جدید عربی گام گذارد؟ پاسخ این است که مطالعه کارهای نحست او نشانی از تأثیر او در اسلوب و زبان و جهانبینی شعر عربی ندارد بلکه او همواره جملههای رایج و عباراتی تکراری را بهکار میبرد و اسلوب تکراری داشت. او البته مانند تمام شاعرانی که از روستا به شهر میآیند، بر ضد شهر شورید و فساد و تباهی حاکم بر آن را نکوهش کرد و در مقابل تنفروشیها و بیاخلاقیها غریو اعتراض سر داد. در واقع قصاید او در باب شهر از لحاظ فنی بیشتر به سجع شباهت دارند تا شعر. کوتاهی و یکنواختی قافیههای آن باعث نوعی دلزدگی و سادگی می شود. البته در مقابل قصاید روستای او نیز قصایدی به ضرورت حکایت یک بهشت گمشده نیست و او از گرسنگی و کار شاق روستا میگوید؛ اما با این تفاوت که موسیقی این قصاید بیشتر است و ضربآهنگ دلنشینتری دارد.
قصاید دیوان «اعشاب الصیف» نیز هیچ نشانی از تحول کار محفوظ در خود ندارد. برای مثال عنوان قصاید دخلی به موضوع آنها ندارد و متون این قصاید دارای معنای ذهنی و شخصی هستند که اکتشاف آن برای خواننده سخت است. البته شاید تحول بزرگ در کار او را پس از انتشار «السیف و برج العذارء» دانست که در اوایل دهه شصت منتشر شد. او در این دیوان تجارب منحصر به فردی را روایت کرد و ترکیب و کلمات و تصویر سازیهای بدیعی ارائه کرد. اما کتاب او به نام «روزگاران عبدالرحمن الخارج» که حکایت داستان فاتح اندلس از زبان شخصیت دیگری است، میتوان آن را درمیان قصیده نثر و بین نثر ادبی متین قرار داد. البته این متن مایهای از شرر و شور در خود دارد و خواننده آن را احساس میکند. شاید این ناشی از انتقال او به پاریس باشد که او را دچار شوق کرد و برای زادبوم خود حس اشتیاق او را برافروخت.
در پایان نمیتوانم به این اشاره نکنم که تصمیم عصام محفوظ برای کنار گذاشتن شعر، پس از شکست عربها از اسرائیل، یک تصمیمی بود که حکایت از صداقت شاعر دارد. او نگارش شعر را در زمان شکستها بیثمر میدانست. ما زمانی اهمیت این کنارهگیری او را درمییابیم که بدانیم در جهان عرب هزاران نوشته سالیانه به چاپخانهها داده میشود تا متونی درمانده و بیمایه را، به عنوان شعر، به خورد خواننده دهد. محفوظ در زمان جنگ لبنان از نگارش نمایشنامه نیز دست کشید و این جنگ را اوان مرگ انسان دانست. تنها بدیل او نگارش مقالات روزنامهنگاری بود. عصام محفوظ در همه آنچه میسرود و به نظم میکشید و مینوشت چشمداشت آزادی داشت و پاینبد کرامت و برابری نوع انسان.