حجتالاسلام سيد هادي خسروشاهي با توجه به بيش از نيم قرن ارتباط با رهبري حركتهاي آزاديبخش و تلاش و كوشش در راستاي شناخت و شناساندن حركتهاي اسلامي از آغاز نهضت سيد جمالالدين حسيني تا دوران معاصر، یکی از افراد آشنا به مسائل روز حركتهاي مردمي تونس و مصر است.
گفتگو/رمزگشایی از نقش عمر سلیمان در تثبیت حکومت دیکتاتوری سرهنگها
حجتالاسلام سيد هادي خسروشاهي با توجه به بيش از نيم قرن ارتباط با رهبري حركتهاي آزاديبخش و تلاش و كوشش در راستاي شناخت و شناساندن حركتهاي اسلامي از آغاز نهضت سيد جمالالدين حسيني تا دوران معاصر، یکی از افراد آشنا به مسائل روز حركتهاي مردمي تونس و مصر است.
وی در گفتوگوی زیر به موضوع زمینههای قیام مصر و ناگفتههای خواندنی از وضعیت جامعه مصر، نحوه روی کار آمدن مبارک و تحولات اخوان المسلمین و رهبران آن پرداخته است:
حوادث اخير مصر را در واقع بايد قيام و انقلاب مردم مصر ناميد. اين انقلاب در استمرار ديكتاتوري سي ساله آقاي حسني مبارك ريشه دارد و از مدتها قبل وقوع آن پيش بيني ميشد. اصولاً بايد توجه داشت كه از زمان كودتاي "افسران آزاد" در سال 1952 ميلادي، يك نوع "حكومت ديكتاتوري سرهنگها" در مصر حكمفرما شد. نخست سرهنگ جمال عبدالناصر پس از طرد ناجوانمردانه ژنرال محمد نجيب -نخستين رئيس جمهوري شريف و نجيب مصر- به سركوب مردم و منحل کردن احزاب و دستگيري و محاكمه مخالفين، بهويژه رهبري و اعضاي اخوانالمسلمين پرداخت كه ماجراي اين برهه از تاريخ مصر بسيار دردناك و اسفبار است و شرح آن نياز به تأليف كتابي قطور دارد.
پس از سرهنگ ناصر، سرهنگ محمد انور سادات كه به دنبال بركناري غيرمنتظره سرهنگ حسينالشافعي، معاون اول ناصر شده بود، به حكومت رسيد و به ادعاي خويشان ناصر و رازدار و امين سرّ او آقاي محمد حسنين هيكل، با قهوه مسمومي كه سادات به خورد ناصر داد، باعث مرگ وي شد... و پس از امضاي قرارداد ننگين "كمپ ديويد" او هم توسط سروان خالد اسلامبولي اعدام شد و نوبت به جناب سرهنگ محمد حسني مبارك رسيد! كه با اعلام «وضعيت فوقالعاده» حكومت خود را آغاز کرد و اين "وضعيت فوقالعاده" در طول اين 30 سال حكومت وي همچنان ادامه يافت و در نتيجه، هر نوع فعاليت اجتماعي، سياسي، فرهنگي ممنوع شد و يا زير نظارت سازمان امنيت وي قرار گرفت و ساليان درازي است كه مسئول اول و تامالاختيار آن هم همين آقاي عمرو سليمان است كه همراه با وزير كشور به نام "حبيبالعدلي" -كه با آنچه كه آشنایي نداشت "عدل" بود-، هرگونه فشار و اختناقي را بر ملت شريف مصر تحميل كردند و از سوي ديگر براي جلوگيري از توسعه نفوذ معنوي اسلامگرايان در ميان نسل جوان، به سركوب حركتهاي اسلامي و طليعهی آنها "اخوانالمسلمين" پرداختند.
در نتيجه، در اين دورهی حكومت 30 ساله آقاي حسني مبارك، ملت مصر، محروم از دنيا و آخرت، سركوب شده توسط سازمان امنيت و وزارت كشور، تحقير شده در جهان اسلام و عرب، به علت سياستهاي ضد مردمي رئيسجمهوري! خود و فقرزده توسط اشراف و اوباش و سرمايهداران حزب دموكراتيك ملي! -حزب حاكم- به شمار ميآمدند، دچار نوعي سردرگمي، نااميدي، سستي و تسليم شدند كه در واقع هيچ گونه راهي براي حل مشكلات مادي و معنوي خود پيدا نكردند... اين فشار و اختناق و سركوب و سلب آزادي و دور ساختن مردم مسلمان از مباني عقيدتي، مذهبي و محروم ماندن مردم از ابتدایيترين وسائل زندگي عادي روزمره و آثار و تبعات اجتماعي، فرهنگي آن در ميان نسل جوان و خانوادهها... بالاخره دست به دست هم دادند و ملت مسلمان مصر را به عصيان و طغيان و قيام واداشتند كه قيام مردم تونس، بهانهاي براي آغاز بود!
آيا حسني مبارك هم در دوره عبدالناصر، نقشي هم در سركوب و اعدام رهبران اخوانالمسلمين به عهده داشت؟
رهبري و اعضاي اخوانالمسلمين در دوره سرهنگ عبدالناصر در دو نوبت در دادگاههاي نظامي او محاكمه و اعدام شدند كه يكي از آنها سرهنگ عبدالحكيم عامر، رفيق صميمي ناصر و سرهنگ خالد محيالدين نقشهاي اصلي را به عهده داشتند. در سري دوم، سرهنگ انور سادات و سرهنگ حسين شافعي، به عنوان مدعي و دادستان و قاضي! جلسات محاكمه را اداره كردند كه به گفته شخص آقاي حسين الشافعي به اينجانب، دستور اصلي از "قياده" -يعني ناصر- صادر شده بود. البته در هر دوي اين محاكمههاي غيرقانوني، گروهي از بهترين و فرهيختهترين و دانشمندترين اعضاي مكتب ارشاد -كميته مركزي- سازمان اعدام شدند كه شيخ محمد فرغلي (از علماي الازهر) و دكتر عبدالقادر عوده (فقيه و حقوقدان معروف و صاحب كتاب فقهي "التشريع الجنایي في الاسلام") و سيد قطب صاحب تفسير سي جلدي "في ظلال القرآن" از آن جمله بودند.
اما سرهنگ محمد حسني مبارك ظاهراً در آن دادگاهها نقشي و سمتي به عهده نداشت، ولي به هر حال جزو "افسران آزاد" و از عمله سرهنگ ناصر بود. البته حسني مبارك در دوره رياست جمهوري خود با رهبران حركتهاي اسلامي جهادي كه به مبارزه مسلحانه روي آورده بودند، بهشدت برخورد كرد و دهها نفر از آنها به اعدام و يا زندانهاي درازمدت محكوم شدند كه عامل و مسئول اصلي اين امر، همين عمرو سليمان و حبيبالعدلي، وزير داخله حسني مبارك بودند.
البته بايد اشاره كرد كه انور سادات مدت كوتاهي براي مبارزه با هواداران چپ سرهنگ ناصر و كمونيستها، رهبران اخوانالمسلمين را از زندان آزاد کرد و آنها به كار فرهنگي، تربيتي مشغول شدند، اما ديري نپایيد كه پس از سركوب مخالفان ناصري و چپگراها، مجدداً نوبت به سركوب اخوانالمسلمين رسيد و اين فشار و خفقان تا دوران رياست حسني مبارك ادامه يافت.
وضعيت اقتصادي كنوني مردم مصر چگونه است؟
وضع اقتصادي اكثريت مردم مصر رقتآور است. طبق آمارهاي رسمي 40% مردم مصر زير خط فقر زندگي ميكنند، يعني با درآمدي روزانه يك دلار... و خود تصور بكنيد كه با يك دلار در روز، چگونه ميتوان زندگي كرد؟
نمونهاي زنده از وضع مسكن مردم مصر، بهويژه در قاهره كه مركز رفت و آمدهاي بينالمللي و ديدارهاي توريستها از سراسر دنياست، ميتواند چهره واقعي اقتصاد مصر امروز را نشان دهد.
طبق نوشته جراید مصري چاپ قاهره، در اين شهر حدود صد هزار مقبره خاص -نه گورستانهاي عمومي- وجود دارد كه بيشتر در اطراف مساجد معروف يا مقابر اهل بيت و اوليا و بزرگان دين ساخته شدهاند و داراي مالكيت خصوصي ميباشند. همه اين مقابر مملو از انسانها و خانوادههایي هستند كه محلي براي سكونت ندارند، يعني جماعتي بالغ بر يك ميليون نفر -طبق نوشته روزنامه رسمي "الاهرام"- در اين مقابر شب را به روز ميرسانند! و البته در اين مقابر كه بنده شخصاً به بازديد و بررسي وضع آنها پرداختهام، هيچ گونه امكانات رفاهي اعم از آب شرب و برق و گاز و راههاي آسفالته وجود ندارد. در واقع مراكزي از فقر، براي پرورش نسلي منحط ميباشند كه افراد مجرمي را -در همه زمينهها: دزدي و فساد و فحشاء و اعتياد- تحويل جامعه ميدهند! بهطور كلي بايد گفت كه بيكاري و بيسوادي و در واقع "بي همه چيزي" مطلق، پديدهاي است فراگير كه سراسر مصر، بهويژه قاهره را در بر گرفته است.
سود درآمدهاي ويژه از گاز، توريسم، كشاورزي و كارخانهها، نصيب مافياي ثروت و قدرت در اطرافيان مبارك و ميان حاكميت، بهويژه حزب دموكراتيك! ملي! تمركز يافته است، يعني يك طرف فقر مطلق و يك طرف تكاثر مطلق و اين وضع عمومي اقتصاد مصر در 50 سال گذشته بهويژه در دوران آقاي حسني مبارك است.
سياست كلي داخلي و خارجي مصر بر چه پايهاي استوار است؟ منافع ملي يا طبقه حاكمه يا بيگانگان؟ و اصولا وضع كلي جامعه مصر چگونه است؟
سياست كلي داخلي كشور مصر توسط مافياي قدرت و ثروت تنظيم و اداره ميشود. وزارت داخله و الامنالعام كشور -سازمان امنيت- مجري و طراح و يا پشتيبان چگونگي اجراي اين سياست است و نتيجه نهایي آن هم البته و پيشاپيش روشن است.
اما سياست خارجي كه بهظاهر زير نظر رئيس جمهوري و دولت است، سياستي بر اساس برنامه "كمپديويد" و حفظ منافع آمريكا و اسرائيل در منطقه عربي است و نتيجه اين نوع سياست خائنانه، تحقير كامل ملت و دور كردن مردم مصر از عزت كرامت و تهي ساختن آنان از احترام و سربلندي و تسليم شدن در مقابل دشمن خارجي است.
در اجراي اين سياست رذيلانه، نه تنها اسلامگرايان تند و بلكه عناصر معقولي را هم كه در يك تشكيلات سالم مردمي، تحت عنوان اخوانالمسلمين ميخواهند فعال بمانند، سركوب شدهاند و اصولاً اين نوع احزاب و سازمانهاي وابسته به آنها "غيرقانوني" و "منحله" اعلام شدهاند و در نتيجه "اسلامگرايان" بهطور مطلق، حق فعاليت اجتماعي و سياسي ندارند و مراكز فرهنگي و آموزشي يا اقتصادي آنها هم به بهانههاي گوناگون تعطيل ميگردد و يا به نفع دولت مصادره ميشود كه اين روش ضد انساني و ضد اخلاقي، از دوران نخستين حكومت "افسران آزاد!" به رياست سرهنگ عبدالناصر آغاز و تمامي متملكات اخوان، حتي كتابخانههاي عمومي و مدارس آموزشي آنها، تعطيل شدند و يا به نفع دولت مصادره شدند!
محصول نهایي اين سياست داخلي- خارجي، چيزي جز سركوب مردم و سلطه ديكتاتوري مطلق نيست كه در مصر توسط همين آقاي عمرو سليمان رئيس امنيت كشور، بهطور كامل به مرحله اجرا در آمده بود.
در انتخابات اخير مجلس شوراي مصر، با دستگيري و توقيف كانديداهاي اخوانالمسلمين و بعضي از عناصر ديگر اپوزيسيون، حتي امكان ثبتنام از آنها سلب و مجلسي تشكيل شد كه اكثريت قاطع اعضاي آن از حزب حاكم بودند! در سياست خارجي، تبعيت از آمريكا به آن مرحله از رسوایي رسيد كه مصر مبارك در همه جنايتهاي جنگي در غزه و لبنان عملاً شريك اسرائيل بود؛ يعني مبارك و عمرو سليمان علاوه بر موافقت با حمله به غزه و لبنان، در مورد غزه حتي از رسيدن وسائل معيشتي روزانه مردم عادي از طريق مرز "رفح" كه تنها راه اتصال غزه از طريق خشكي به دنياي خارج است، جلوگيري کردند و براي آنكه فلسطينيها نتوانند از طريق صحراي سينا و رفح به حفر "نفق"- تونل- بپردازند و غذا و دارو به مردم برسانند، با تصويب قانوني! در طول مرز رفح، "ديوار فولادين" احداث كردند تا فلسطينيها –حماس- نتوانند به زنان و كودكان محاصره شده در غزه دارو و غذا برسانند!
نقش و موقعيت فعلي اخوانالمسلمين در حوادث كنوني مصر چيست و آنها براي در دست گرفتن قدرت چه برنامهاي دارند؟ و سابقه تاريخي آن چيست؟
سازمان يا جمعيت اخوانالمسلمين در سال 1307 ش( 1928 ميلادي) توسط شيخ حسنالبنا در مصر تأسيس گرديد. پدر شيخ حسنالبنا يكي از علماي الازهر به نام شيخ احمدالبنا معروف به شيخ احمد الساعاتي بود. اين شيخ، فقيه و حديثشناس معروفي بود، ولي براي امرار معاش خود، در اوقات فراغت به تعمير ساعت ميپرداخت و به همين دليل به "ساعاتي" معروف شده بود.
در كنار او شخصي به نام حاج محمد سلطان هم مغازه آموزش تعمير ساعت داشت كه شاگردان بسياري را تعليم داد. يكي از اين شاگردان وي "حسنالبنا" بود. مغازه او و شيخ احمد، مركز تجمع و رفت و آمد "سلفيها" -هواداران بازگشت به خويشتن- به شمار ميرفت و ميگويند كه سيد جمالالدين اسدآبادي -معروف به افغاني- در مدت اقامت خود در قاهره، از جمله افرادي بود كه اغلب در اين محل حضور مييافت و به سخن گفتن ميپرداخت و به همين دليل، عليرغم فاصله زماني، بعضيها مدعي هستند كه حسنالبنا از طريق حاج سلطان و پدر خود با افكار سيد آشنا شده و راه جديدي را در پيش گرفته است. خود شيخ حسنالبنا در كتاب خاطراتش به نام "مذكره الدعوه و الداعيه" تصريح ميكند كه راه او "استمرار راه جمالالدين و محمد عبده" است.
به هر حال سازمان اخوانالمسلمين پس از تأسيس بهسرعت و در عرض پنج سال در سراسر مصر گسترش يافت و شعبههاي آن حتي در روستاها نيز گشوده شد، زيرا رهبري، يعني خود شيخ حسنالبنا به شرق و غرب و جنوب و شمال مصر و به روستاهاي دورافتاده سفر و در همه جا مردم را به خير و نيكي و صلاح و ارشاد دعوت ميكرد و در تأسيس مدرسه، مسجد، حمام و... به آنها كمك ميكرد. نفوذ معنوي و توسعه فعاليت اخوانالمسلمين براي سفارتهاي آمريكا و انگليس نگران كننده بود، بهويژه كه اخوان در نخستين "جنگ فلسطين"، نيروهاي مجاهد خود را به ميدان نبرد فرستاد كه در همه جا با موفقيت كامل اقدام كردند و به نبرد و دفاع پرداختند، سپس در جريان مبارزات چريكي "كانال سوئز" براي اخراج نيروهاي اشغالگر انگليس، اين فدائيان اخوان بودند كه معركه را اداره ميكردند و رهبري آن گروه هم به عهده يك شيخ الازهري به نام شيخ محمد فرغلي، عضو جمعيت اخوان بود و انگليس براي يافتن مرده يا زنده او، جايزه هنگفتي را تعيين كرده بود.
در كودتاي افسران آزاد به سال 1952 سازمان نظامي اخوان نقش ويژهاي را به عهده داشت و حتي عبدالناصر و انور سادات و يكي دو نفر ديگر از اين گروه افسران، خود از اعضاي رسمي و مخفي سازمان نظامي اخوان به شمار ميرفتند و با رهبري -شيخ حسنالبنا- بيعت كرده بودند.
پس از پيروزي ژنرال محمد نجيب نخستين رئيس جمهوري مصر، هوادار اخوان بود و عبدالناصر براي كسب كامل قدرت، نجيب و اخوان را متهم به همكاري براي "ترور" خود نمود و ناجوانمردانه هر دو را سركوب كرد. اما عليرغم سركوب او كه از همان زمان و تا كنون ادامه يافته است و اخوان جمعيتي غيرقانوني! و به اصطلاح "منحله" باقي مانده است، فعاليتها و خدمات فرهنگي، آموزشي و خيريهاي آن هرگز تعطيل نشده و بر خلاف تصور دولت، اخوان قدرت و نفوذ معنوي خود را حفظ كرده و بلكه گسترش دادهاند.
در انتخابات دور قبل كه اينجانب در قاهره بودم، اخوان عليرغم فشار حكومت، بهتنهایي بيش از 80% نماينده به مجلس فرستادند، در حالي كه كل احزاب مخالف مانند: الوفد، التجمع، الاحرار، الناصري و... فقط 15 نفر را به مجلس فرستادند كه تنها يك نفر از آنها نماينده حزب ناصري! بود.
به هر حال در طول اين مدت 30 ساله، حسني مبارك توسط همين سرتيپ عمرو سليمان و سرهنگ حبيبالعدلي -وزير كشور مخلوع- ظالمانهترين روشها را بر ضد اخوان و سازمانهاي وابسته به آن اعمال كردند، اما اخوان هرگز از پا ننشستند و به مبارزه خود ادامه دادند.
البته در برههاي گروهي از جوانان اخوان از مكتب ارشاد درخواست کردند كه به مبارزه مسلحانه دست بزنند، ولي رهبري موافقت نكرد و در نتيجه "گروههاي جهادي" به وجود آمدند كه جدا از اخوان به كارهایي دست زدند. مبارزه اخوان عمدتاً فكري، فرهنگي بود... و اكنون در جريان انقلاب مردم مصر، دخالت مستقيم ندارد، اما به گفته رهبري، چون اخوان جزو مردم هستند، در درون مردم و در همه تظاهرات شركت دارند، ولي انقلاب را "ويژه خود" نميدانند، بلكه همه مردم مصر، حتي "قبطيها" را هم در آن سهيم ميدانند؛ يعني حركت اخوان رنگ انحصارگرایي ندارد و راز و رمز موفقيت و محبوبيت آن هم در همين نكته نهفته است.
اما در مورد اخذ قدرت و يا به دست گرفتن حكومت، اخوان اين بار نيز مانند گذشته رسماً اعلام كردهاند كه به دنبال كسب قدرت و اخذ حكومت براي سازمان خود نيستند، ولي آمادگي همكاري با همگان براي تغيير بنيادين و سرنگون ساختن كامل رژيم ديكتاتوري 60 ساله افسران آزاد! را دارند و در اين راستا وظيفه خود را بهنحو احسن انجام ميدهند. امروز سازمان اخوان بيترديد نيرومندترين تشكيلات با موفقترين سازماندهي و بيشترين اعضا و هوادار در سراسر مصر ميباشد، اما اين نيرو و قدرت، حكومت را فقط براي خود نميخواهد.
آيا در گذشته و در زمان رژيم سابق، رهبران مذهبي- سياسي ايران با اخوانالمسلمين روابطي داشتند؟
تا آنجا كه من اطلاع دارم نخستين رابطه اخوت بين رهبر سياسي مذهبي ايران، يعني آيت الله كاشاني و اخوان در مراسم حج در سال 1948 ميلادي به وجود آمد. در آن ديدار ضمن گفتگو در مورد مسئله تقريب بين شيعه و سنّي تصميم گرفته ميشود كه يك كنفرانس بينالمللي- اسلامي با شركت شخصيتهاي برجسته جهان اسلام در تهران يا قاهره، تشكيل و در آن كنفرانس راه حلهاي عملي براي رفع مشكلات دنياي اسلام و رهائي از قيد استعمار غربي يا شرقي بررسي شود. يكي از اعضاي معروف اخوانالمسلمين مصر در كتاب خود به نام "لما ذا اغتيل حسنالبنا" -چرا حسنالبنا ترور شد؟- به بررسي اين موضوع ميپردازد و مينويسد: «اگر عمر امام حسنالبنا كوتاه نميشد، او با همكاري آيتالله كاشاني در از ميان بردن اختلاف شيعه و سني موفق ميشد، زيرا اين دو در مكه مكرمه به توافق كلي در اين زمينه رسيده بودند، اما حسنالبنا پس از مراجعت از حج در فاصله كوتاهي ترور شد و به شهادت رسيد.»
بايد اشاره كرد كه در همان ايام كوتاه، آيتالله كاشاني براي آماده سازي مقدمات تشكيل كنفرانس اسلامي تلاش خود را آغاز كرد كه متأسفانه با مخالفت دولت آقاي دكتر مصدق موضوع منتفي شد.
چرا دولت دكتر مصدق با اين امر مخالفت كرد؟
دولت اعلام كرد كه براي اين كار بودجه ندارد! ولي در واقع بايد قبول كرد كه مسئله جنبه سياسي داشت و دكتر مصدق نميخواسته كه موقعيت آيتالله كاشاني در سطح جهان اسلام تثبيت و تحكيم شود.
اخوان المسلمين با شخصيتهاي ديگر شيعه و ايراني ارتباطي برقرار نكردند؟
شهيد حسنالبنا در اين راستا بسيار فعال بود، روي عقيده و ايمان در ايجاد "دارالتقريب" در قاهره توسط مرحوم علامه شيخ محمدتقي قمي با ايشان همكاري تنگاتنگي داشت و حتي خود يكي از مؤسسين دارالتقريب بود و شيخ عمر التلمساني، مرشد اسبق اخوان مصر من نقل كرد كه: «علامه قمي وقتي به قاهره وارد شد، جایي براي اقامت نداشت، لذا مدتي در مكتب اخوان اقامت کرد تا محلي براي سكني پيدا شود.»
پس از علامه قمي، اخوان روابطي با ديگر فعالين ميدان دين و سياست در ايران نداشتند؟
چرا، اين روابط همچنان ادامه يافت و با سفر مرحوم آيتالله طالقاني به اردن براي شركت در كنفرانس فلسطين به دعوت دكتر سعيد رمضان، داماد حسنالبنا و سپس سفر ايشان به قاهره و ديدار با رهبران اخوان، اين روابط مستحكمتر شد. بعدها با شركت شهيد نواب صفوي در كنفرانس قدس در اردن كه به دعوت شهيد سيد قطب در آن شركت و سخنراني کرد، روابط ادامه يافت و اتفاقاً پس از پايان كنفرانس قدس، باز به درخواست سيد قطب، شهيد نواب به قاهره رفت و در آنجا ميهمان اخوانالمسلمين بود و در دانشگاه قاهره براي هزاران دانشجوي مصري وابسته به سازمان دانشجویي اخوان سخنراني كرد كه با حمله چماق به دستان عبدالناصر كه تازه به قدرت رسيده بود، اين سخنراني به هم خورد و شهيد نواب هم بهطور موقت دستگير شد و جمعيت اخوانالمسلمين هم براي بار ديگر -پس از فاروق- در تاريخ خود، غيرقانوني اعلام شد. من داستان اين ماجرا را در كتاب "زندگي و مبارزه نواب صفوي" با اسناد و مدارك آوردهام و نقل مجدد آن در اين گفتگو ضرورتي ندارد. البته اين موضوع را شهيد دكتر فتحي شقاقي هم در كتابي تحت عنوان "الشيعه و السنّه ضجّه مفتعله" در قاهره منتشر ساخته است و بنده متن عربي آن را چندين بار در ايتاليا- رم چاپ كردم كه در بلاد عربي- اسلامي مختلف منتشر و توزيع شد.
در مورد سفر شهيد نواب صفوي به اردن، سوريه، قاهره و روابط او با اخوانيها به تفصيل سخن گفته است كه خوشبختانه ترجمه آن توسط حقير تحت عنوان "شيعه و سني: غوغاي ساختگي" چند بار از سوي "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" در ايران چاپ و منتشر شده است. علاقمندان به اين موضوع ميتوانند به آن كتاب مراجعه نمايند.
پس از پيروزي انقلاب روش اخوان با ايران اسلامي چگونه بود؟
با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، اخوانالمسلمين در واقع به آرزوي تحقق نيافته خود كه تشكيل يك حكومت و دولت اسلامي در جهان اسلام بود، رسيدند و گروهي از رهبران اخوان و حركتهاي اسلامي ديگر با يك هواپيما به ايران آمدند و اين پيروزي را به امام خميني(ره) و ملت ايران تبريك گفتند كه داستان آن در همان موقع در جرائد منعكس گرديد.
جنابعالي در مدت اقامت در مصر و به عنوان رئيس هيئت ديپلماتيك جمهوري اسلامي ايران آيا با حسني مبارك هم ديداري و گفتگوئي داشتيد؟
بلي! من دو بار با آقاي حسني مبارك، همراه وزير محترم امور خارجه وقت، جناب آقاي دكتر خرازي ملاقات داشتم. در ديدار اول، من خواستار افزايش تعداد كارمندان ايراني نمايندگي قاهره شدم كه اين پيشنهاد با پاسخ مثبت وي روبرو شد، به شرط آنكه مصر نيز بتواند به همان تعداد افراد خود را در نمايندگي مصر در تهران افزايش دهد كه ايران نيز آن را پذيرفت. در اين ديدار باز من خواستار باز شدن "صفر" تلفن به ايران شدم كه از مدتها قبل "بسته" شده بود و ايرانيها بدون ارتباط با اپراتور مصري، نميتوانستند با ايران تماس بگيرند. مبارك از اين امر تعجب كرد و گويا اصلاً از آن مطلع نبود! من با خنده ضمن اشاره به تلفني كه روي ميز او قرار داشت، گفتم: «آقاي رئيس! مي�
زمان انتشار : 1390