علیالظاهر ماجرای سوریه برای ایرانیها تمام شده است چراکه با بیرون راندن داعش از خاک عراق و سوریه و پایان حکومت این گروهک تروریستی ظاهرا کار مستشاران ایرانی تمام شد اما این ظاهر ماجرا بود.
«محمدجعفر حسینی» از فرماندهان لشکر فاطمیون روز گذشته بر اثر جراحات دوران جهاد به شهادت رسید
علیالظاهر ماجرای سوریه برای ایرانیها تمام شده است چراکه با بیرون راندن داعش از خاک عراق و سوریه و پایان حکومت این گروهک تروریستی ظاهرا کار مستشاران ایرانی تمام شد اما این ظاهر ماجرا بود. همین چندماه قبل بود که یکی از فرماندهان گروه زینبیون به شهادت رسید و حالا هم جراحات حاصل از دوران جهاد در سوریه سراغ یکی از فرماندهان فاطمیون را گرفت و فیض شهادت را نصیبش کرد. حرف از «محمدجعفر حسینی» با نام جهادی «ابوزینب» است که روز گذشته به جمع یاران شهیدش پیوست. اما واقعا این لشکر فاطمیون چه جذبهای داشت که ایرانیها اینگونه برای آن سرودست میشکستند. حرف از حسینیها و صدرزاده و دهها رزمندهای است که خود را افغانستانی جا میزدند تا به سوریه بروند. خاطرهای را نقل میکنند که از یک نفر پرسیدند اهل کجایی که با لهجه آذری جواب داد بامیان. این خاطره واقعی نشان میدهد که فاطمیون پنجرهای به بهشت بوده است.
خبر شهادتش را از شبکههای مجازی مطلع میشوم. هنوز رسانهها چیزی منتشر نکردهاند. چند نفر از رفقا استوری گذاشتهاند که خبر از شهادت «محمدجعفر حسینی» میدهد. یکی از دوستان پیامهایی که با وی ردوبدل کرده است را پست کرده است. همکاری را با چشمهای قرمز میبینم و پرسوجوهایم به این نتیجه میرسد که «محمدجعفر حسینی» از رفقای نزدیکش بوده است. گفته میشود دوسال قبل در سوریه بر اثر اصابت گلوله تانک مجروح شده و روز گذشته دعوت حق را لبیک گفته است. ابوزینب از دهه شصتیهای تهران بوده که ردپای حضورش در سوریه به قبل از تشکیل لشکر فاطمیون برمیگردد. آن روزها اولین حضور ایرانیها در سوریه کاملاً خودجوش بود. حسینی بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت ابوحامد عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود. او از فعالان عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجران بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمان در حماسه اربعین حسینی؟ع؟ خدمت میکرد و با تشکیل هیأت شهدای گمنام افغانستانی و دورههای آموزشی ویژه مهاجرین قدمهای اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت.
ماجرای حضور ایرانیها در لشکر فاطمیون هم قصهها دارد. این لشکر برای افغانستانیهای مقیم ایران تشکیل شد اما بچه زرنگهای ایرانی که راه رفتن به سوریه را بسته میدیدند خودشان را میان این جماعت کشور همسایه جا میزدند تا به سوریه برسند مانند دو برادری که در همه چیز شبیه مجاهدان کشور همسایه شدند یا شهید صدرزاده که دیگر محبوبیتش میان مجاهدان افغانستانی زبانزد است. فاطمیون شهدای زیادی دارد که خبرساز شدند. اگر یادتان باشد در دیدار رهبر انقلاب مادری از جوان رشیدش میگفت که به سوریه رفته است اما فقط بخشی از بدنش بازگشته است. ابوحامد هم که خود ماجراهای بسیار دارد. اینها جاذبه الهی داشتند که ایرانیها هم بهدنبال آنها بودند. نمونهاش برادران بختی. برادران بختی که مدتها تلاش کردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب؟س؟ به سوریه برسانند هر بار بهدلیلی دچار مشکل میشدند. عاقبت تصمیم میگیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند. اما حکایت «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» برای این دو برادر هم رقم خورد و فرماندهان این تیپ هربار متوجه ایرانی بودن آنها میشدند و با رفتنشان مخالفت میکردند. مصطفی و مجتبی ناامید نشدند و دامن شهدا و امام هشتم؟ع؟ را گرفتند. اینبار تلاش کرده بودند زبان افغانستانی را نیز مسلط شوند و چهرههایشان را هم به آنها شبیه کنند. مادرشان میگوید: خودشان را پسر خاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.
دیگر شهید ایرانی تیپ فاطمیون مصطفی صدرزاده است. او هم برای اینکه به سوریه برود خود را افغانستانی جا زد و البته موفق هم شد اما نهایتاً لهجه تهرانیاش او را لو داد اما کار از کار گذشته بود چرا که کاردانی و درایت او البته محبوبیت ویژهاش نزد لشکر فاطمیون و البته سردار قاسم سلیمانی او را در سوریه ماندگار کرد. همسرش میگوید که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجهها داشته است. او به مشهد میرود، ریشهایش را کوتاه میکند و به مسوول اعزام میگوید که یک افغانستانی است. مصطفی صدرزاده نهایتاً در شب تاسوعا به شهادت رسید. بعدها فیلمی از زمان و مکان شهادت وی منتشر شد که ذکر یاحسین میگفت.
در جشنواره مستند سینما حقیقت مستندی نمایش داده شد به نام «کرار» که درباره شهید رضا سجرانی بود اما اتفاق جالب این مستند تصاویری بودکه شهید مرتضی عطایی با نام جهادی ابوعلی گرفته بود؛ شهید عطایی هم راهش برای سوریه رفتن از لشکر فاطمیون باز شده بود. شهید «مرتضی عطایی» را بیشتر به نام «ابوعلی» میشناسند؛ رزمنده اهل مشهدالرضا؟ع؟ و خادم حرم رضوی که از سال91 با لشکر فاطمیون که آن زمان در قالب تیپی متشکل از نیروهای افغانستانی به سوریه رفته بودند همراه شد تا از حرم عمه سادات دفاع کند. به گفته خود ابوعلی رفتن او به سوریه کار سادهای نبود. مجبور بود برای اینکه عضو فاطمیون شود خودش را بهعنوان نیروی افغانستانی معرفی کند. در ابتدای حضورش در سوریه با شهید مصطفی صدرزاده، فرمانده گردان عمار فاطمیون آشنا میشود و دوستی این 2شهید از همان روزهای ابتدایی حضور در سوریه تا زمان شهادت سیدمصطفی خاطرات جالبی را رقم می زند.شهید عطایی بارها به سوریه رفت و در این مدت یکبار هم از ناحیه دست مجروح شد، خیلی زود به جانشینی فرماندهی گردان عمار درآمد و مدتی هم در بخش فرهنگی فاطمیون مشغول به خدمت شد. مرتضی عطایی پس از رشادتهای فراوان و چندبار مجروحیت، در 21شهریورماه سال1395 و همزمان با روز عرفه در منطقه لاذقیه سوریه به مقام رفیع شهادتنائل آمد و به یاران شهیدش پیوست.