ایستادهای بر سر دوراهی؛ از طرفی مقدمات مهاجرت، اشتغال و زندگی در یك كشور اروپایی برایت فراهم شده و از طرف دیگر با درخواستت برای جنگیدن به عنوان مدافع حرم و در آستانه این دو راهی دخترت هم به دنیا آمده است. انتخاب دشواری پیش داری... بدون تردید.
فرمانده لشكر فاطمیون و شهید مدافع حرم محمدجعفر حسینی دیروز به یاران شهیدش پیوست
ایستادهای بر سر دوراهی؛ از طرفی مقدمات مهاجرت، اشتغال و زندگی در یك كشور اروپایی برایت فراهم شده و از طرف دیگر با درخواستت برای جنگیدن به عنوان مدافع حرم و در آستانه این دو راهی دخترت هم به دنیا آمده است. انتخاب دشواری پیش داری... بدون تردید. هر چه دل به اهل بیت سپرده باشی و هر قدر كه عاشق باشی باز هم 1001 وسوسه و توجیه است كه سراغت میآید؛ مثلا اینكه میتوانی به اروپا بروی و به شكل دیگری خدمت كنی به اهل بیت، تربیت دخترت و ساختن یك انسان مومن و عاشق دست كمی از جهاد ندارد، برای سفر به سوریه فرصت هست و توجیهاتی از این نوع.
محمدجعفر حسینی فرمانده لشكر فاطمیون به این دو راهی كه رسید با خودش فكر كرد كه نمیشود حضرت زینب(س) برایم دعوتنامه بفرستند ولی من به سفر اروپا بروم! این شد كه عزم سفر به سوریه كرد و در سن و سالی كه بسیاری از ما هنوز داریم بودنمان را معنا میكنیم و برای زندگی نقشههای بلندمدت میكشیم، در نیمهراه دهه سوم زندگی جام شهادت را سر كشید و به دیدار یاران و همرزمانش در جهان باقی شتافت. راهی كه به سوریه ختم شد
به نام جهادی ابوزینب یا امیر فاطمی شهرت پیدا كرد اما نامش در شناسنامه محمدجعفر حسینی بود و متولد سال 1363. دریافته بود كه جهاد امروز ایستادگی در مقابل تكفیریهاست و قرارش این بود هر جا مسلمانی در مقابل كفر ایستاد او هم باشد، چه در سوریه، چه لیبی، چه یمن یا فلسطین اما حوالی سال 92 با گروه اندك بچههای بسیجی داوطلب به لشكر حاححسین همدانی در سوریه پیوست.
كمی بعد از حضورش در سوریه بود كه به همت ابوحامد و تعدادی از رزمندههای قدیمی سپاه محمد، تیپ فاطمیون از رزمندگان افغانستان در سوریه تشكیل شد و محمدجعفر حسینی به این یگان تازه محلق شد. همین است كه او را از قدیمیهای مدافعان حرم میدانند اگر چه به استناد خاطراتی كه دوستانش از او روایت كردهاند در تمام سالهای جوانی، مقصودش فعالیتهای فرهنگی و جهادی بود مثل تشكیل ستاد خادمین افغانستان در اربعین، برگزاری كلاسهای مهارتآموزی برای هموطنانش و نیز تشكیل خیریهای برای كمك به خانواده شهدای مدافع حرم و مهاجرین. بازگشتی همچون بازنگشتن
یكی از همین روزهای سرد دیماه دو سال پیش بود كه برای آخرین بار به سوریه رفت. میخواست كه این رفتن بازگشتی نداشته باشد اما بازگشت هر چند بازگشتی همچون بازنگشتن. وقتی از سوریه برگشت، تنها نبود، حداقل 300تركش در تنش جا خوش كرده بودند.
موشكی اصابت كرده بود به اتومبیلی كه او و چند نفر دیگر سوارش بودند و بهشدت زخمی شده بود. چند ماه هم در بیمارستان بستری بود اما بیشتر از جسم مجروحش، گرفتار موج انفجار بود. دردش با قرص و دوا هم التیام پیدا نمیكرد.
یكی از دوستانش تعریف كرده، آنقدر دارو میخورد كه گاهی یك شبانهروز كامل را در خواب میگذراند یا گویی یك بار هم پشت موتور خوابش برده بود. هرچه بود داروها آنقدر زیاد بودند و عوارض هر دارو به قدری بود كه قلبش بایستد.
گفتن ندارد كه چه بخواهی و چه نخواهی عوارض این همه دارو میتواند هر شیرمردی را هم از پا بیندازد چه رسد به جانبازی گرفتار موج انفجار.
این جوانمرگی است كه دشوار مینماید و شهادت كه جز به عشق اتفاق نمیافتد. در كدام مزار؟
دردناكتر از دو سالی كه ابوزینب با درد و رنج و بیماری سپری كرده، خاطراتی است كه یكی از دوستانش از او نقل میكند. در بخشی از یادداشتهای همین دوست كه نامی از او برده نشده اما در صفحه حلقه وصل منتشر شده، آمده است: همیشه روی موتور حرفهایمان را میزدیم. با این حال كه آن زمان معاون تیپ بود اما وقتی ماشین نیروی انتظامی از كنارمان رد شد گفت فلانی من از تیر و تركش جنگ سوریه نمیترسم اما از ماشین نیروی انتظامی میترسم. او نیز علیرغم همه تركشهایی كه خورده بود هنوز مدركی برای اقامت در ایران نداشت. او كه جانش را و خانوادهاش را برای ایران فدا كرده بود و هدفش امنیت برای آنان كه میگفتند نه غزه نه لبنان بود، سهمش از زندگی در ایران ترس بود. خیابانهایی كه به او و امثال او به دیده یك خارجی نگاه میكردند.
همواره با گرایشهای ضدایرانی مقابله میكرد هر چند خود دل پردردی از این برخوردهای دشمنساز داشت. در آخرین دیدارمان میگفت فلانی از خیلیها دلسرد شدم خیلیها تلاش كردند كه ذهنیت من را نسبت به ایران خراب كنند ولی به عشق آقا همه را تحمل میكنم. میگفت شما علوی هستید و ما فاطمی و ما نباید از هم جدا بشویم. بهترین خاطره زندگیاش دیدار با حاج قاسم سلیمانی بود و تحولی كه بعد شهادت مرادش ابوحامد برای فاطمیون بهوجود آمد. حرفها و اشارات دوستانش حاكی از آن است كه حتی نخواست پرونده جانبازی داشته باشد. بعد از اینكه در روز هفتم دی ماه به یاران شهیدش پیوست، عدهای از دوستان شهید دست به كار شدند كه شاید پرونده جانبازیاش را میسر كنند. اما برای او كه در جوانی، همه چیزش را فدا كرده، اهمیتی ندارد كه جسم خستهاش را كجا و در كدامین سرزمین به خاك بسپارند و این زمین است و مزار است كه شریف میشود به حرمت جسم و جسد شهید محمدجعفر حسینی.