یك روز عادی مثل همه روزهای نمایشگاه، قرار بود در غرفه مجمع ناشران انقلاب اسلامی كمك هزینه سفر به كربلای معلی كه قرعهكشی شده بود، به مخاطبان تقدیم شود. همه چیز عادی در حال برگزاری بود. مخاطبان حضور داشتند و برنامه شروع شد.
اردیبهشتماه امسال شهید ابومهدی المهندس به نمایشگاه كتاب تهران آمده بود؛ محسن دریالعل مدیر انتشارات «روایت فتح» از یك روز غرفهگردی با او برای جامجم نوشته است
کتابگردی با مجاهد عراقی در تهران
به گزارش الأمه:
شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸، نمایشگاه بینالمللی كتاب تهران، شبستان مصلای تهران.
یك روز عادی مثل همه روزهای نمایشگاه، قرار بود در غرفه مجمع ناشران انقلاب اسلامی كمك هزینه سفر به كربلای معلی كه قرعهكشی شده بود، به مخاطبان تقدیم شود. همه چیز عادی در حال برگزاری بود. مخاطبان حضور داشتند و برنامه شروع شد. اوایل برنامه بود كه ناگهان چشمم آشنایی را در راهروی ورودی غرفه مجمع ناشران دید. اول شك كردم درست دیدهام یا نه، اما درست دیده بودم، با همان ظاهر آرام و آراسته همیشگی كه در عكسها و فیلمها دیده بودم. با لبخندی همیشگی كه آرامش درونش را به رخ میكشید. ابومهدی المهندس بود كه وارد غرفه مجمع ناشران انقلاب اسلامی شده بود. با دعوت ما ایشان برای اهدای هدایا به نشست ما تشریف آوردند. اتفاقات عادی آن روز و آن برنامه همه چیز یكباره تغییر كرد.
اولین اتفاق دوبرابر شدن هدایا بود. ابومهدی مهندس از طرف خودش به همان اندازه كه ما قرار بود كمكهزینه سفر به كربلا بدهیم، روی هدیه گذاشت. سردار ناظری، مدیر انتشارات فاتحان كه برگزاری جلسه را عهدهدار بود شوكه شده بود و این شگفتی در لحن و حالاتش بهوضوح دیده میشد. عجیب بود مهمانی اتفاقی و بدون برنامهریزی در برنامهای اینچنین حضور یابد و به رسم مهماننوازی عراقیها هدیهای را پیشكش كند.
و این تازه شروع یك روز ویژه برای من بود. یك روز كه با همراهی و همنفسشدن با ابومهدی سپری شد و حالا هر روز خبر و فیلمی از دیدار ابومهدی المهندس با ناشران مختلف منتشر میشود و من ماندهام و حسرت دیدار دوباره.
در غرفه «روایت فتح»
داستان شروع شد. ابومهدی مهمان ما در غرفه «روایت فتح» بود. تازههای نشر را یك به یك بررسی و تورق كرد. بعضی را میشناخت و بعضی برایش ناآشنا بودند. همه را دید و چند صفحه را خواند. در بین تازههای نشر چند كتاب از مجموعه مدافعان حرم را با دقت بیشتر مطالعه كرد. گفتم كل مجموعه را بیاورند تا معرفی كنم كه دیدم همه را خواندهاست و یك به یك میشناخت. انگار اتفاقات این روز قرار بود لحظه به لحظه جالبتر و جذابتر بشود. كمی درباره اتفاقات زمان جنگ و سپاه بدر صحبت كردیم. از شهید دقایقی كه فرمانده ایشان بود. صحبت به داعش كشید و اتفاقات روز. صحبت از اهمیت تاریخ شفاهی و خاطرهگویی و خاطرهنویسی. تا آن روز ابومهدی خاطراتش را جز به صورت مختصر در یكی دو برنامه جایی نگفته بود و این یعنی سندی ناگفته كه حتما اسراری در سینه دارد كه همشنیدنی است و هم ارزشهای زیادی دارد. اما ابومهدی تمایلی به گفتنشان نداشت. موضوع صحبت كلا عوض شد. از ما اصرار و از او انكار. آنقدر توضیح دادیم و دلیل آوردیم كه بالاخره راضی شد جلسات تاریخ شفاهی را شروع كنیم. البته نه به همین زودی. در اولین فرصت و در سفر بعدی به تهران.
زمان خداحافظی بود؛ اما برنامهام را عوض كردم. تصمیم گرفتم امروز را به بهانه معرفی ناشران مختلف با ابومهدی باشم تا كمی بیشتر همنفسش باشم و كمی بیشتر از روزمرگیهای همیشگی مان جدابشوم. تصمیم گرفتم كمی دوشادوش مردترینهای این روزگار باشم و این شد كه از غرفه روایت فتح خداحافظی كردیم و سفر آغاز شد.
كتابگردی با ابومهدی
گردش در نمایشگاه برای ابومهدی و گردش در حال و هوا و لذتهای جدید برای من.
اولین مقصد نشر فاتحان بود به میزبانی سردار ناظری. هر غرفهای كه میرفتم سلام و علیكی میكردم و معرفی كه شاید لازم باشد و بعد كنار میایستادم تا هر چه دوستان ناشر دوست دارند بهره ببرند و لذت ببرند. سردار ناظری كه خود آشنای قدیمی بودند و احوالپرسی و معرفی مفصل طول كشید. از فاتحان كه بیرون آمدیم با انبوهی از جمعیت مواجه شدیم كه برای یادگاری گرفتن و امضا و عكس جمع شده بودند. زن و مرد. بزرگ و كوچك. حالا از كجا فهمیده بودند و متوجه شده بودند یا از كجا میشناختندشان را كه اصلا نفهمیدم، ولی عجیب بود كه فرمانده حشدالشعبی چقدر بین مخاطبان مختلف نمایشگاهی محبوب و دوستداشتنی است.
انبوه جمعیت كه كمی خلوت شد، به سمت نشر ستارهها به راه افتادیم؛ بچههای خوشفكر مشهد كه این یكیدوساله خوش درخشدیدهاند و امسال هم حضوری متفاوت در نمایشگاه داشتند. كمی صحبت و خدا قوت ما را راهی سوره مهر كرد. حمید آقای قرهداغی میزبان و خوشصحبت و خوشرو با تمام انرژی جوانیاش ابومهدی را در آغوش كشید و معرفی آثار شروع شد و چه مفصل كتابها را یك به یك معرفی میكردند و چه با حوصله ابومهدی گوش میكرد و میدید. نقاشی قهوهخانهای بیشتر چشمش را گرفته بود و بیشتر دربارهشان سوال میكرد. گردش در سوره مهر هم رو به پایان بود و تصمیم گرفتیم به سمت دوستان نشر بیست و هفت برویم. جواد كلاته عزیز شروع كرد به معرفی فرماندهان شهید سپاه لشكر ۲۷ محمدرسولا... كه همه از دوستان ابومهدی بودند و بعد از آن هم چند اثر جدید كه طبق معمول آثار قدیمی را دیده بودند و جدیدها را هم مشتاقانه بررسی كردند.
در مسیرهای رسیدن به غرفههای مدنظر، ناشران دیگری هم بودند كه یا ابومهدی دم غرفهشان برای لحظاتی صبر میكرد یا آنها به سمتمان میآمدند و میزبانی چنددقیقهای بودند برای مهمان عزیزمان.
به سمت غرفه انتشارات واحه در حركت بودیم كه ابومهدی سراغ آثار علامه حسنزاده را گرفت و به سمت آثار ایشان رفتیم. چند كتاب را سراغ گرفتند و بعد از خرید به غرفه واحه رفتیم. كتابها را تورقی كرد و چون همه را خوانده بود، اندكی در این غرفه ماندیم، بعد مهمان نشر یازهرا شدیم. اولین كتابی كه چشمش را گرفت كتاب حاج قاسم بود. بدون معطلی انتخابش كرد. یك به یك عكس شهدای روی جلد كتابها را نگاه میكرد و درباره هر یك چیزی میگفت و برخی را انتخاب میكرد. انتخابها كه تمام شد یاد نشر درسهایی از قرآن آقای قرائتی افتادم. پرسیدم دوست دارد چند كتاب جدید و قرآن حاج آقا را ببیند كه مشتاقانه پذیرفت و راهی درسهایی از قرآن شدیم. از صحبتهایشان با مسؤولان غرفه فهمیدم خیلی از سخنرانیها و كلاسهای استاد قرائتی را گوش كرده و تفسیر نور را هم دارد و مطالعه میكند. اما قرآن ترجمه ایشان را ندیده بود كه آن هم به سبد خرید اضافه شد.
تقریبا از همه غرفهها كتابهایی را خریده بود؛ البته برخی را به اصرار ناشران قبول كرده بود هدیه بگیرد ولی اصرارش برای پرداخت هزینه، معمولا ناشران را راضی میكرد.
نتیجه گشت چندساعتهمان در نمایشگاه كتاب یككوله بار پر از كتاب برای ابومهدی مهندس بود و لذتی تمامنشدنی و فراموشنشدنی برای من؛ تجربهای كه قرار بود آغاز همنفسی با ایشان باشد برای شنیدن خاطرات یك عمر مجاهدت كه فقط حسرتش ماند برایم.
برادر كوچك تو، ابومهدی
در روایتی كه مدیر انتشارات «روایت فتح» از یكروز كتابگردیاش با شهید ابومهدی المهندس برای جامجم نوشته، مدام با این گزاره روبهرو میشویم كه او به هر غرفهای از ناشران ایرانی در نمایشگاه كتاب تهران كه سر میزده، با بسیاری از كتابهایی روبهرو میشده كه قبلا آنها را خوانده بوده است.
در نگاه اول شاید عجیب باشد كه یك مجاهد عراقی چرا باید این تعداد كتاب به زبان فارسی خوانده باشد. اما خب، پیش از این هم رابطه نزدیك او با ناشران و نویسندههای ایرانی را دیده بودیم؛ نشان به آن نشان كه او چندی پیش حتی برای یك كتاب، یادداشتی هم نوشته و در چاپهای بعدی، در كتاب گنجانده شده است.
منظورمان كتاب «برایم حافظ بگیر» است؛ روایتی داستانی از زندگی فرمانده مدافع حرم شهید شعبان نصیری كه مزین به دستخط ابومهدی المهندس است.
سردارحاج شعبان نصیری كه از یادگاران هشت سال دفاع مقدس بود و سابقه حضور طولانی در سوریه به منظور دفاع از حرم بانوی مقاومت، حضرت زینب كبری (سلام ا... علیها) را در كارنامه خود داشت، در شب اول رمضان المبارك سال ۹۶، در جبهه عراق و طی عملیات آزادسازی موصل از اشغال مزدوران سعودی، بال در بال ملائك گشود.
شهید ابومهدی المهندس كه فرمانده حشدالشعبی (بسیج مردمی عراق) بود و همراه قاسم سلیمانی به شهادت رسید، به مناسبت نخستین سالگرد شهادت این فرمانده شهید یادداشتی نوشته بود كه در كتاب خاطرات شهید شعبان نصیری به یادگار ماند. بخشی از یادداشت را میخوانیم:
«او را در اهواز و در هور الهویزه شناختم و در فلوجه و صلاح الدین شناختمش تا این كه در موصل، آغشته به خون به شهادت میرسد.
سلام بر تو! روزی كه زاده شدی و روزی كه جهاد كردی و روزی كه شهید شدی و روزی كه زنده مبعوث خواهی شد.
برادر كوچك تو ابومهدی المهندس».
اگر میخواهید یكی از خوانندگان كتاب برایم حافظ بگیر، مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم شعبان نصیری به كوشش زینب سوداچی باشید بدانید كه كتاب را انتشارات شهید كاظمی در ۳۴۴ صفحه منتشر كرده است.
منبع: جام جم