جمعی از شاعران ایران و هندوستان و افغانستان در شب شعری مجازی به پاسداشت روز قدس پرداختند.
پاسداشتی شاعرانه برای روز قدس در فضای مجازی
به گزارش الأمه:
«شب شعر بزرگ شاعران قدس» با حضور بیش از شصت شاعر از ایران، هندوستان، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان به مناسبت روز قدس در گروه مجازی هندیران با مدیریت علیرضا قزوه برگزار شد.
در ابتدای این جلسه قزوه مثنوی تازهای را که برای قدس سروده بود برای حاضران به اشتراک گذاشت:
آی چاووش بخوان! موسم چاووشی هاست
نوبت بادهی گلرنگ خطرنوشی هاست
آی چاووش بخوان بانگ حسینی امشب
یادی از قدس کن و شور خمینی امشب
آی چاووش بخوان شور حجاز است اینجا
دل سوی قبله ی اول به نماز است اینجا
ما همه گوش به زنگیم و همه چشم به راه
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
شام از کرب و بلا میگذرد، میدانی؟
قدس از خون خدا میگذرد، میدانی؟
قدس طشتی ست پر از خون حسین (ع) و یحیی
سنگفرشش همه خونین شده در عاشورا
قدس خود جوشش خون سر یحیای نبی ست
قدس خود شام غریبان حسین ابن علی ست
هله چاووش ببین! لشکر شام است اینجا
بر سر نیزه سر پاک امام است اینجا
گرد گودال پر از کوفی و شامی شده است
قدس بازیچهی یک مشت حرامی شده است
گرد گودال پر از شمر و سنان می بینم
گرگها را همه در رخت شبان می بینم
قبله ی اول ما خانه دزدان شده است
شام یک بار دگر باز چراغان شده است
قدس چاهی شده و یوسف ما در چاه است
هان به شب تاب بگو عمر شما کوتاه است
ماه در چاه به زندان شما می خندد
به شب شوم پریشان شما می خندد
خبر تازه چه داری هله چاووش بگو
همه تن عقل و جنونم، همه تن هوش بگو
هله چاووش بگو از دل طوفانی ما
خبر تازه چه داری ز سلیمانی ما؟
کشتی نوح رها در دل طوفانی ماست
سند قدس همین خون سلیمانی ماست
خبر این است سلیمان سوی قدس آمده است
یوسف از مصر به کنعان سوی قدس آمده است
خبر این است که داوود زره ساخته است
موسی از طور به همراهی مان تاخته است
آسمان باز همه طیر ابابیل شده ست
شام تا قدس پر از لشکر سجیل شده ست
بر سر شام یزیدان هله فریاد شویم
خطبهی شب شکن حضرت سجاد شویم
شام، قدس است و شما شب شکنانید همه
هان نترسید! بتازید و بمانید همه
هله چاووش بخوان صبح ظفر نزدیک است
شام می لرزد و لبخند سحر نزدیک است
آه زینب! به سوی شام تو خواهیم آمد
همه با پرچمی از نام تو خواهیم آمد
بعد عباس علی باز علمدار توایم
اذن میدان بده ای سرور ما! یار توایم
این همه یار و علمدار، چه میفرمایی؟
سید و سرور و سالار!! چه میفرمایی؟
هله ای قوم مبادا ز سر اندیشه کنید
روز میدان شده در خون خدا ریشه کنید
دست از سر نشناسید چو عباس علی
لحظهای دل بسپارید به اخلاص علی (ع)
هله یاران علی (ع) یار شما باد علی (ع)
قدس تیغی ست که در دست شما داد علی (ع)
مگذارید زمین تیغ علی (ع) را امروز
مرد خالی نکند پشت ولی را امروز
ما همه پشت علی (ع) پشت ولی اللهیم
همه از عاقبت راه علی (ع) آگاهیم...
۱و ل خردادماه ۱۳۹۹- علی رضا قزوه
در ادامه
«سید سکندر حسینی» شاعری از اهالی افغانستان شعری به این شرح قرائت کرد:
خورشید ز دوش قله بالا میرفت
موسای کلیم سمت سینا میرفت
از دامن این خاک مقدس یک روز
پیوسته دعا به عرش اعلی میرفت
با جوشن و عهد و ندبه تلقین میکرد
همراه کمیل نیز تمرین میکرد
تا زنده کند دوباره عاشورا را
یاد از غم و اندوه فلسطین میکرد
در قدس که باغهای زیتون گل کرد
از نام شهید قطرهی خون گل کرد
در دامن سینا که بذر لیلی افشاند
از هر وجبش هزار مجنون گل کرد
روزی که دل شکوفهها خونین شد
یک کوفه و چند کربلا خونین شد
وقتی که گلوی قدس را تیر زدند
محراب مقدس خدا خونین شد
در ادامه شعر سپیدی از شاعر و نویسنده معاصر «ابوالقاسم حسینجانی» ارائه شد:
تا وقتی که دیگران...
این سرابی که به تو میدهند
آب نیست
پلکهایت را بتکان،
فلسطین!
تا وقتی که دیگران
به جای تو فال میزنند
تا وقتی که دیگران
به جای تو بال میزنند
تو هیچ وقت برنده نخواهی شد!
تعریف تازه یی، دست و پا کن
تصمیم تازه یی بگیر
وگرنه، تعریف دیگران
-تصمیم دیگران-
همه بود و نبودت را، خواهد گرفت!
شیطان اگر چه موافق نیست
منافق هم نیست
این آب دزدکان همه جایی، اما
همه تردستیهای تزویر را روانند
مثل آب
تصمیم تازه یی بگیر
تعریف تازه یی، دست و پا کن
وگرنه، تعریف دیگران
-که کم هم نیست-
هر روز تحریف تازه یی ست!
با این سوداگران صنعت نعل و میخ
هیچ گاه
به هیچ کجا نمیشود رسید
گریه هاشان را با تو تقسیم میکنند
خندههاشان را با دگران-
این خوش خدمتان خوش خط و خال!...
چیزی مقدستر از کفر نیست
وقتی به شیرینی
شیطان را
نشانه رفته ای:
فمن یکفر بالطاغوت،
و یومن باالله-
فقداستمسک بالعروه الوثقی!...
امنیت، در جایی که ایمان نیست
بی معنی ست
هر چند
شورایش را، هم
که داشته باشند!
قانون، دروغ بزرگی ست
وقتی که
-هیچ وقت-
نیست!
و دروغ:
فراوانترین قانون
در هر کوچه و کانون...
پلکهایت را-
بتکان فلسطین!
از خارزار
نمیشود انگور چید
این سراب
برای تو
آب نمیشود.
ابراهیم حسن لو دیگر شاعری بود که در این نشست به قرائت شعر پرداخت:
ای قدس
جانت سوخت
من هم
می سوزم
بی تابی شرمگینی وجودم را فراگرفته است
این شعرنیز
تنهایک لالایی است
برای کودکانت
که امروزراندیدنت
لالای شهرغربت
ای قدس!
مراببخش
که نظاره گرت بودم
شب وروزبرسرت آتش بارید
کاری برایت نکردم
ازغیرتم شرمگینم
چراجانم برنیامد
کودکانت رادرآتش دیدم
زنانت هستی شان را نالیدند
ومن زنده بودم
آی قدس!
ازفرزندانت شرمندهام
شرم همه ی جهان رابه دوش میگیرم
قدس! جهان راببخش
ازانسان شرمگینم
این شرم مرامی کشد
قدس! جهان راببخش.
در ادامه خانم سیده فاطمه صغری زیدی شاعری از هند شعر خود را در گروه قرار داد:
فلسطین
قلم هنوز ز زخم تو میشود خونبار
به رنگ خون شده الفاظ شعر من انگار
کجا نشستهای ای عهده دار عقل و شعور
که دم از آمدن صلح می زنی هر بار
به خاک و خون تن رنجور کودکان غریب
به غم نشسته ببین مادری به روی مزار
بیان قصه نمرود و آتش کوه است
خلیل در دل این آتش جفا پیکار
خرابه، خون، تن بی سر، اسیر دست جفا
به چشم من همه کرب و بلا شود تکرار
کنار قبر پدر آرمیده یک دختر
پدر که رفت شده همدم تو سنگ مزار
هنوز قصه ایتام کوفه دیدنی است
آناالیتیم که میگفت طفل در آوار
شبی که زینت سقفش شده گلوله و توپ
شده اسیر غم و دود صبح تیره و تار
به حسرت شب پر از ستارههای امید
چه چشمها که به خون گشته تا سحر بیدار
ببین که زخم فلسطین چه تازه مانده ولی
دوای زخم تو باشد به دست حضرت یار
هنوز جملهی سردار مانده در گوشم
مسیر لشکر قدس است، قدس محنت بار
حریم امن خدا میشود دوباره حرم
دوباره قصه معراج میشود تکرار
چه سامری و چه جالوت ها که خاک شدند
اسیر گور شود صهیون جنایتکار
به دست حضرت طالوت شد عدو در بند
بدان که میشود این بار واقعه تکرار
دوباره طیر ابابیل می رسند از راه
مسیر لشکر اسلام میشود هموار
در ادامه شعری از خانم عارفه دهقانی شاعره ایرانی در گروه قرار گرفت:
میچکد قطره قطره در پایت دانههای تکیده زیتون
میپرد دانه دانه از دستت قطرههای به هم تنیده ی خون
ای که آزاد کرده ای ما را از شبیخون خودپرستیها
کاش جبران کنیم و پر بزنی از حصار مثلث صهیون
نچشیده ست طعم شیرین را چقَدَر سینه ات پر از لیلاست
چقدَر تیشه خورده این فرهاد چقدَر سنگ خورده این مجنون
در صدایت که پر شد از باران در سکوتت که سبز شد در باد
*عطر یحیی رسید تا دریا روح عیسی شکفت در هامون
آه قدس! ای سرای آزادی در نفسهای توست آبادی
دور باد از تو هرچه جز شادی لحن داوودی ات چرا محزون!؟
منبع: مهر